Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
availabe time
زمان مورد قبول
Other Matches
received
مورد قبول
taken
مورد قبول
persona grata
شخص مورد قبول
conventional
مورد قبول عامه
aknowledge character
کاراکتر مورد قبول
adopted items of material
اقلام مورد قبول از نظرعملیاتی
current standard cost
هزینه استاندارد و مورد قبول
putative
مفروض مورد قبول عامه
agrapha
که مورد قبول مسیحیان نیست
lowest common denominator
مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
to pass go orrun current
معمولا مورد قبول واقع شدن
lowest common denominators
مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
ack
Character Ackowledge کاراکتر مورد قبول
persona grata
نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر
adopted types
انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
nuncupative will
در CL این وصیت فقط در مورد سربازان و ملوانان در حال خدمت قابل قبول است
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
null cycle
زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
subroutine
بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presenting
زمان حاضر زمان حال
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
presents
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presented
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
area of operational interest
منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
admission
قبول
acknowledgment
قبول
adoption
قبول
imprimatur
قبول
admissions
قبول
compliance
قبول
acceptance
قبول
acceptances
قبول
intromission
قبول
reception
قبول
receptions
قبول
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
the g. or refusal of anything
قبول یا ردچیزی
acceptance by words
قبول قولی
withdraws
قبول نکردن
acceptance by conduct
قبول فعلی
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
honors
قبول کردن
honored
قبول کردن
to take in
قبول کردن
honoring
قبول کردن
adoption
قبول به فرزندی
conceding
قبول شکست
accepting
قبول شدن
accepting
قبول کردن
accepts
قبول شدن
ineligible
غیرقابل قبول
agreed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
accepter
قبول کننده
acceptant
قبول کننده
acceptancy
اماده قبول
withdraw
قبول نکردن
acceptance limit
حد قابل قبول
concede
قبول شکست
accepts
قبول کردن
conceded
قبول شکست
concedes
قبول شکست
accept
قبول کردن
entertains
قبول کردن
honour
قبول کردن
intolerance
عدم قبول
disclaims
قبول نکردن
disclaiming
قبول نکردن
agreement
قرار قبول
adopts
قبول کردن
reply paid
جواب قبول
agreements
قرار قبول
acceptances
قبول قرارداد
I agree.
قبول دارم.
accords
قبول کردن
accorded
قبول کردن
accord
قبول کردن
disclaimed
قبول نکردن
reasonable
قابل قبول
compliant
قبول کننده
rejection
عدم قبول
entertain
قبول کردن
honoured
قبول کردن
acceptably
بطورقابل قبول
allowable
قابل قبول
honouring
قبول کردن
admitting
قبول کردن
honours
قبول کردن
adopt
قبول کردن
admits
قبول کردن
adopting
قبول کردن
admit
قبول کردن
ready acceptance
حسن قبول
receivable
قابل قبول
rejection
قبول نکردن
disclaim
قبول نکردن
entertained
قبول کردن
adequate
<adj.>
قابل قبول
non acceptance
عدم قبول
allowable load
بارقابل قبول
naturalization
قبول تابعیت
acceptance
قبول قرارداد
intolerancy
عدم قبول
unacceptable
غیرقابل قبول
incompliance
عدم قبول
sufficiently
<adv.>
قابل قبول
adequately
[sufficiently]
<adv.>
قابل قبول
good
[sufficient]
<adj.>
قابل قبول
Agreed . that is a deal .
قبول ( قبوله )
valid
قابل قبول
admission of liability
قبول بدهی
satisfactory
<adj.>
قابل قبول
sufficient
<adj.>
قابل قبول
admittable
قابل قبول
adopter
قبول کننده
sufficing
<adj.>
قابل قبول
compliancy
قبول اجابت
implied acceptance
قبول ضمنی
express acceptance
قبول صریح
disallowance
عدم قبول
tolerable
قابل قبول
embracement
قبول اتخاذ
admissible
قابل قبول
impossible
[colloquial]
<adj.>
غیرقابل قبول
compliantly
با قبول و رضایت
acceptable
قابل قبول
passable
قابل قبول
pass
قبول کردن
passed
قبول کردن
passes
قبول کردن
believable
قابل قبول
acceptability
قابلیت قبول
acceptability
قبول شدگی
passed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
acceptation tacite
قبول ضمنی
acceptor
قبول کننده
authorized
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
acceptable
<adj.>
قابل قبول
offer and acceptance
ایجاب و قبول
ratification
قبول قبولی
reply paid /RP/
[reply prepaid]
جواب قبول
accept
قبول شدن
adhibit
قبول کردن
unacceptably
غیرقابل قبول
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
acknowladgement of debt
قبول بدهی
allowed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
approved
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
aceptive
قابل قبول
take to
<idiom>
سریعا قبول کردن
matriculated
قبول کردن پذیرفتن
to take up the glove
قبول مبارزه کردن
sit right (negative)
<idiom>
غیر قابل قبول
disapprove
قبول نکردن رد کردن
disapproves
قبول نکردن رد کردن
matriculates
قبول کردن پذیرفتن
matriculating
قبول کردن پذیرفتن
to take up the gauntlet
قبول مبارزه کردن
matriculate
قبول کردن پذیرفتن
To assume responsibility .
قبول مسئولیت کردن
adhesion
انضمام قبول عضویت
taker
قبول کننده شرط
honour
یاحوالهای را قبول کردن
To pass (fail,flunk) an exam.
درامتحان قبول ( رد )شدن
valid assumptions
فروض قابل قبول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com