English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
Other Matches
To move heaven and earth. زمین وزمان رابهم دوختن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
In this day and age. دراین دور وزمان
to vote against a measure برعلیه اقدامی رای دادن
Do not do any thing without due reflection . بدون فکر قبلی اقدامی نکنید
demarche عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
calendar program ابزار نرم افزاری که به چندین کاربر اجازه بررسی قرار ملاقات ها وزمان بندیهای سایرین را میدهد
To set in motion. بحرکت ؟ رآوردن
to put in motion بحرکت در اوردن
to set agoing بحرکت انداختن
to set going بحرکت انداختن
pricked با سیخونک بحرکت واداشتن
snick بحرکت اوردن سهم
to gather way شروع بحرکت کردن
pricks با سیخونک بحرکت واداشتن
prick با سیخونک بحرکت واداشتن
gestic وابسته بحرکت بدنی
pricking با سیخونک بحرکت واداشتن
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
bestir بحرکت در اوردن تحریک کردن
sailings هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
waft بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafted بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafting بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafts بهوا راندن بحرکت در اوردن
sailed هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
treadmills چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
treadmill چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
lunitidal وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
valve gear مکانیزمی که برای بحرکت دراوردن سوپاپهای موتورپیستونی
tappet جلو امدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت اید
hydrofoil سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoils سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
clown دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
clowning دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowns دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
ground return انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
pancake در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancakes در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
hercules نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
geotaxis گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
inductive earthing زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
center field قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
regulus نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
frost heave برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
honest john نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
nap of the earth از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
off side سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
geognosy زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
tellurian ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
perelotok زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
styx نوعی موشک زمین به زمین دریایی
rolling terrain زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
sergeant گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
sergeants گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
covenant runing with land شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
contour flying پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
lacrosse نوعی موشک زمین به زمین
pervious ground زمین تراوا زمین نفوذپذیر
redstone موشک زمین به زمین رداستون
pershing موشک زمین به زمین پرشینگ
biosphere قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جوو اب و خاک کره زمین
contour flight پرواز سینه مال از روی عوارض زمین پرواز در مسیرعوارض زمین
talik زمین غیر یخ زده در مناطق یخ زده یا در روی لایه منجمد زمین
little john موشک هانست جان کوچک نوعی موشک زمین به زمین توپخانه
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
compass rose دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
critical point نقطه مهم و برجسته زمین نقاط حیاتی و مهم زمین
permafrost لایه یخ زده دایمی زمین پوسته یا لایه منجمد زمین
geomagnetism نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
topography نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
fall on feet <idiom> شانس آوردن
acquire به دست آوردن
acquire بدست آوردن
find به دست آوردن
to bring something آوردن چیزی
holdout دوام آوردن
holdouts دوام آوردن
wring به دست آوردن
woo به دست آوردن
realize به دست آوردن
receive به دست آوردن
step به دست آوردن
obtain به دست آوردن
take به دست آوردن
win به دست آوردن
get به دست آوردن
gain به دست آوردن
play-acts ادا در آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
play-acting ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
conciliate به دست آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
compass به دست آوردن
achieve به دست آوردن
vasbyt تاب آوردن
play-act ادا در آوردن
procure به دست آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
abrade سر غیرت آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
To cite an example . مثال آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
gains بدست آوردن
gain بدست آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
attenuation بدست آوردن
gained بدست آوردن
implement به اجرا در آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
hydrographer نقشه کش ابهای روی زمین کسیکه عالم به تشریح ابهای روی زمین است
surface to surface missile موشک زمین به زمین
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
to obtain something بدست آوردن چیزی
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring something گیر آوردن چیزی
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
to bring something بدست آوردن چیزی
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
retaken دوباره به دست آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
retake دوباره به دست آوردن
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
collects بدست آوردن یا دریافت داده
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com