Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (8 milliseconds)
English
Persian
dunggeon
زندان زیرزمین
Other Matches
basement
زیرزمین
basements
زیرزمین
cellar
زیرزمین
cellars
زیرزمین
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
under ground
سرداب زیرزمین
airhole of a cellar
هواکش زیرزمین
basement storey
طبقه زیرزمین
chthonic
ساکن زیرزمین
chthonian
ساکن زیرزمین
cellarage
فضای زیرزمین
burrowed
زیرزمین لانه کردن
burrowing
زیرزمین لانه کردن
burrows
زیرزمین لانه کردن
burrow
زیرزمین لانه کردن
underground
واقع در زیرزمین زیر زمین
trap to a cellar
دریچه زیرزمین در بیرون بنا
dowsing rod
چوبی که برخی برانندکه بوسیله ان میتوان باب یافلزات زیرزمین پ
tollbooth
زندان
imprisonment
زندان
slammer
زندان
dungeons
زندان
dungeon
زندان
tolbooth
زندان
grate
زندان
grated
زندان
hoosegow
زندان
house of correction
زندان
gaol
زندان
calaboose
زندان
bridewell
زندان
quod
زندان
pokey
زندان
hothouses
زندان
hothouse
زندان
presidio
زندان
qoud
زندان
grates
زندان
jail
زندان
gaols
زندان
gaoling
زندان
prisons
زندان
gaoled
زندان
jailed
زندان
prison
زندان
jails
زندان
jailing
زندان
to cage up
در زندان افکندن
penology
اداره زندان
house of d.
زندان موقتی
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
from out the prison
از توی زندان
solitary confinement
زندان انفرادی
prison camps
زندان صحرایی
prison camp
زندان صحرایی
solitary confinement
زندان مجرد
to serve time
در زندان بسربردن
to break the prison
گریختن از زندان
sweatbox
زندان مجرد
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
serve time
در زندان به سر بردن
put in jail
به زندان انداختن
put in jail
در زندان افکندن
prison breaking
زندان گریزی
prison breaker
زندان گریز
life sentence
حکم زندان
disprison
از زندان دراوردن
prison
زندان کردن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerating
در زندان نهادن
warden
رئیس زندان
confinement
زندان بودن
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
wardens
رئیس زندان
incarcerate
در زندان نهادن
lockups
زندان کردن
prison
وابسته به زندان
prisons
وابسته به زندان
prisons
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
imprisons
زندان کردن
cells
زندان انفرادی
lockup
زندان کردن
cells
زندان تکی
cell
زندان انفرادی
wards
سلول زندان
disciplinary segregation
زندان انضباطی
ward
سلول زندان
close confinement
زندان انفرادی
confinement facility
تاسیسات زندان
imprison
زندان کردن
disciplinary barracks
زندان انضباطی
disciplinary barracks
زندان دژبان
jailbreak
فرار از زندان
black hole
زندان تاریک
cell
زندان تکی
black holes
زندان تاریک
bagnio
زندان شرقی
jailbreaks
فرار از زندان
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
wards
حیاط محوطه زندان
ward
حیاط محوطه زندان
To beak jail .
از زندان فرار کردن
governors
حاکم رئیس زندان
governor
حاکم رئیس زندان
recommit
دوباره زندان کردن
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
marshall
مارشال رئیس زندان
bastille
زندان عمومی سابق در
breach of prison
جرم فرار از زندان
coop
اغل گوسفند زندان
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
extra good time
معافی مشروط از زندان
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
extra good time
وقت معافیت از زندان
prison psychosis
روان پریشی زندان
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release
آزاد کردن
[رها کردن ]
[از زندان]
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com