Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (2 milliseconds)
English
Persian
sweatbox
زندان مجرد
solitary confinement
زندان مجرد
Other Matches
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
lone
مجرد
immaterial
مجرد
absolutes
مجرد
absolute
مجرد
noumenon
مجرد
solitary
مجرد
bachelors
مجرد
single
مجرد
bachelor
مجرد
wifeless
مجرد
discrete
مجرد
unmarried
مجرد
soles
مجرد
metaphisical
مجرد
sole
مجرد
celibate
مجرد
abstracting
مجرد
abstract
مجرد
abstracts
مجرد
incorporeal
مجرد معنوی
formal logic
منطق مجرد
bachelor
مرد مجرد
sequestered life
زندگی مجرد
incommunicado
در حبس مجرد
an abstroct number
عدد مجرد
bachelors
مرد مجرد
abstract algebra
جبر مجرد
[ریاضی]
incorporal
مجرد غیر محسوس
bachelor quarters
منازل افراد مجرد
on demand
به در خواست به مجرد تقاضا
pluriliteral
رباعی مجردیا خماسی مجرد
individuals
مجرا یا مربوط به شخص مجرد
lonely hearts
اشخاص مجرد و خواهان مصاحب
abstractly
بطور مجرد بخودی خود
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
is he still single?
ایا هنوزعزب یا مجرد است
individual
مجرا یا مربوط به شخص مجرد
cod
پرداخت نقدی به مجرد تحویل کالا
presidio
زندان
hothouses
زندان
pokey
زندان
house of correction
زندان
hoosegow
زندان
quod
زندان
hothouse
زندان
tolbooth
زندان
tollbooth
زندان
grates
زندان
grated
زندان
qoud
زندان
grate
زندان
bridewell
زندان
gaol
زندان
imprisonment
زندان
calaboose
زندان
jailed
زندان
gaols
زندان
gaoling
زندان
gaoled
زندان
jailing
زندان
slammer
زندان
jail
زندان
dungeons
زندان
dungeon
زندان
jails
زندان
prisons
زندان
prison
زندان
penology
اداره زندان
prison breaking
زندان گریزی
to cage up
در زندان افکندن
house of d.
زندان موقتی
prison breaker
زندان گریز
solitary confinement
زندان انفرادی
life sentence
حکم زندان
prison camp
زندان صحرایی
to serve time
در زندان بسربردن
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
serve time
در زندان به سر بردن
to break the prison
گریختن از زندان
put in jail
به زندان انداختن
put in jail
در زندان افکندن
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
prison camps
زندان صحرایی
prisons
وابسته به زندان
imprisons
زندان کردن
lockup
زندان کردن
lockups
زندان کردن
incarcerate
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerating
در زندان نهادن
warden
رئیس زندان
wardens
رئیس زندان
confinement
زندان بودن
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
imprison
زندان کردن
ward
سلول زندان
wards
سلول زندان
jailbreak
فرار از زندان
jailbreaks
فرار از زندان
cell
زندان تکی
cell
زندان انفرادی
cells
زندان تکی
cells
زندان انفرادی
prison
وابسته به زندان
prison
زندان کردن
prisons
زندان کردن
cans
زندان کردن
from out the prison
از توی زندان
disciplinary segregation
زندان انضباطی
disprison
از زندان دراوردن
disciplinary barracks
زندان انضباطی
confinement facility
تاسیسات زندان
close confinement
زندان انفرادی
disciplinary barracks
زندان دژبان
dunggeon
زندان زیرزمین
black holes
زندان تاریک
bagnio
زندان شرقی
black hole
زندان تاریک
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
extra good time
معافی مشروط از زندان
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
marshall
مارشال رئیس زندان
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
wards
حیاط محوطه زندان
extra good time
وقت معافیت از زندان
ward
حیاط محوطه زندان
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
bastille
زندان عمومی سابق در
prison psychosis
روان پریشی زندان
To beak jail .
از زندان فرار کردن
governors
حاکم رئیس زندان
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
coop
اغل گوسفند زندان
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
recommit
دوباره زندان کردن
governor
حاکم رئیس زندان
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
breach of prison
جرم فرار از زندان
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
animism
اعتقاد باینکه ارواح مجرد وجود دارند اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release
آزاد کردن
[رها کردن ]
[از زندان]
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com