English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English Persian
prison breaking زندان گریزی
Other Matches
hydrophobia اب گریزی
breakaway شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
unsociability مردم گریزی
truancy مدرسه گریزی
school truancy مدرسه گریزی
abience محرک گریزی
negative tropism محرک گریزی
flight from reality واقع گریزی
infavoidance تحقیر گریزی
dysacousia سر و صدا گریزی
harmavoidance اسیب گریزی
dereism واقع گریزی
they schemed a mode of escape راه گریزی اندیشیدند
misanthropic مربوط به انسان گریزی
malevolent transformation گشتار جمع گریزی
inviolacy motive انگیزه ایراد گریزی
misology بیزاری از علم ودانش وخرد دانش گریزی
salvoes شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvo شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
slammer زندان
grates زندان
grated زندان
grate زندان
calaboose زندان
dungeons زندان
imprisonment زندان
tollbooth زندان
tolbooth زندان
gaol زندان
house of correction زندان
dungeon زندان
bridewell زندان
hoosegow زندان
hothouses زندان
hothouse زندان
pokey زندان
qoud زندان
quod زندان
presidio زندان
prisons زندان
jailed زندان
jail زندان
gaoling زندان
gaoled زندان
gaols زندان
prison زندان
jails زندان
jailing زندان
from out the prison از توی زندان
maximum security prison زندان فوق امنیتی
house of d. زندان موقتی
to cage up در زندان افکندن
penology اداره زندان
life sentence حکم زندان
prison camp زندان صحرایی
to serve time در زندان بسربردن
to break the prison گریختن از زندان
solitary confinement زندان مجرد
sweatbox زندان مجرد
state prison زندان دولتی
state prison زندان ایالتی
serve time در زندان به سر بردن
prison camps زندان صحرایی
put in jail در زندان افکندن
prison breaker زندان گریز
solitary confinement زندان انفرادی
incarcerated در زندان نهادن
incarcerates در زندان نهادن
incarcerating در زندان نهادن
warden رئیس زندان
confinement زندان بودن
can زندان کردن
canning زندان کردن
cans زندان کردن
wardens رئیس زندان
cell زندان انفرادی
incarcerate در زندان نهادن
lockups زندان کردن
prison وابسته به زندان
cells زندان انفرادی
prison زندان کردن
prisons وابسته به زندان
prisons زندان کردن
cells زندان تکی
imprisoning زندان کردن
imprisons زندان کردن
lockup زندان کردن
cell زندان تکی
put in jail به زندان انداختن
ward سلول زندان
close confinement زندان انفرادی
confinement facility تاسیسات زندان
imprison زندان کردن
disciplinary barracks زندان انضباطی
disciplinary barracks زندان دژبان
disciplinary segregation زندان انضباطی
disprison از زندان دراوردن
dunggeon زندان زیرزمین
wards سلول زندان
bagnio زندان شرقی
black holes زندان تاریک
black hole زندان تاریک
jailbreak فرار از زندان
jailbreaks فرار از زندان
jug زندان [اصطلاح روزمره]
dungeons سیاه چال ها [در زندان]
oubliette سیاه چال [در زندان]
clink زندان [اصطلاح روزمره]
wards حیاط محوطه زندان
ward حیاط محوطه زندان
oubliettes سیاه چال ها [در زندان]
dungeon سیاه چال [در زندان]
To beak jail . از زندان فرار کردن
bastille زندان عمومی سابق در
to bail out با ضمانت از زندان دراوردن
recommit دوباره زندان کردن
governor حاکم رئیس زندان
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
governors حاکم رئیس زندان
prisoner of war cage زندان زندانیان جنگی
prison psychosis روان پریشی زندان
breach of prison جرم فرار از زندان
marshall مارشال رئیس زندان
wardress نگهبان و محافظ زن در زندان
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
extra good time معافی مشروط از زندان
extra good time وقت معافیت از زندان
coop اغل گوسفند زندان
He was sent to jail. اورابه زندان انداختند
run (someone) in <idiom> به زندان بردن ،دستگیر کردن
to dungeon somebody به زندان انداختن کسی [تاریخ]
diversion استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
diversion law استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
quad زندانی کردن در زندان افکندن
quads زندانی کردن در زندان افکندن
to cast [throw] somebody into the dungeon به زندان انداختن کسی [تاریخ]
send up <idiom> حکم به زندان انداختن کسی
jailŠetc کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiary دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
prison bird کسیکه زندان خانه او شده است
penitentiaries دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
turnkey کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
oubiette زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
negligent escape فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
court of record در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
colony موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم [مانند زندان]
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release آزاد کردن [رها کردن ] [از زندان]
ransom وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com