Dictiornary-Farsi | زندگی در سختی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
life of privation	زندگی در سختی


Search result with all words

lift is full of troubles	زندگی را سراسر سختی است
Other Matches

temper	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
it is impossible to live there	نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.	ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
lead a dog's life <idiom>	زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
oppressiveness	سختی
hardness	سختی
hardness of water	سختی اب
tenacity	سختی
toughness	سختی
impenetrableness	سختی
terribleness	سختی
hardiness	سختی
seriously	به سختی
odburacy	سختی
hardship	سختی
induration	سختی
inexpiableness	سختی
long suffering	سختی کش
intenseness	سختی
intension	سختی
steeliness	سختی
difficulty	سختی
hardships	سختی
heavily	به سختی
intolerableness	سختی
rigidity	سختی
implacability	سختی
inclemency	سختی
intractability	سختی
inflexibility	سختی
severity	سختی
violence	سختی
privation	سختی
privations	سختی
stiffness	سختی
difficulties	سختی
rigors	سختی
rigour	سختی
intensity	سختی
astingency	سختی
aggravation	سختی
adamancy	سختی
sternness	سختی
soreness	سختی
adamancy	سر سختی
duress	سختی
buckram	سختی
rigours	سختی
austerity	سختی
hard lines	سختی
strictness	سختی
inexorability	سختی
rigor	سختی
rigorism	سختی
rigorousness	سختی
grievousness	سختی
flintiness	سختی
arduousness	سختی
roughing	سختی
hardily	به سختی
stubbornness	سر سختی لجاجت
hardenability	قابلیت سختی
addle	سختی گرفتاری
hardness test	ازمایش سختی
acataposis	سختی بلع
depth of hardening zone	عمق سختی
depth of case	عمق سختی
asperity	سختی ترشی
durometer	سختی سنج
gameness	جان سختی
eburnation	عاجی سختی
graveness	عبوسی سختی
impact hardness	سختی برخورد
imperviousness	سختی بی اعتنائی
solidity	استواری سختی
irreconcilability	سختی در عقیده
narrow circumstances	تنگی سختی
painfulness	زحمت سختی
thermosetting	سختی پذیر
hardly any	به سختی هیچ [هر]
rebound hardness	سختی جهشی
sclerometer	سختی سنج
permanent hardness	سختی دائمی
permanent hardness of water	سختی دایم اب
resistance	سختی مخالفت
tenacity coefficient	ضریب سختی
temporary hardness	سختی موقت
soften	سختی را گرفتن
softened	سختی را گرفتن
softens	سختی را گرفتن
stubbornly	از روی سر سختی
water hardness	درجه سختی آب
duration	سختی بقاء
to suffer hardship	سختی کشیدن
refractorily	باسر سختی
I hardly ate	من تو را سختی خوردم
strain hardness	سختی کشی
irreconcilableness	سختی در عقیده
strain hardness	سختی درجه
granite	سختی استحکام
softener	کاهنده سختی اب
to escape with life and limb	سختی رهایی جستن
stresses	سختی پریشان کردن
scleroscope hardness	دستگاه سختی سنج
It was raining hard.	باران سختی می با رید
rockwell hardness test	ازمایش سختی راک ول
come down hard on <idiom>	به سختی تنبه کردن
to start with difficulty	به سختی روشن شدن
nip and tuck <idiom>	به سختی تمام کردن
brinell hardness number	ضریب سختی برینل
scratch hardness tester	ازمایشگر سختی خراش
scratch hardness	درجه سختی خراش
stressing	سختی پریشان کردن
eke out <idiom>	به سختی بدست آوردن
go for broke <idiom>	به سختی تلاش کردن
stress	سختی پریشان کردن
drop hardness test	ازمایش سختی سقوطی
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
thermoset	پلاستیک سختی ناپذیر
thermoplastics	پلاستیک سختی ناپذیر
hardness testing machine	دستگاه ازمایش سختی
the violence of a wind	سختی یاتندی باد
to rub through or along	با سختی بسر بردن
rebound hardness test	ازمایش سختی جهشی
red hardness	سختی گرم سرخ
quenching	ترساندن درجه سختی
vickers hardness test	ازمایش سختی ویکرز
thrust hardness	درجه سختی فشاری
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
to plow [one's way] through something [American English]	با سختی در کاری جلو رفتن
to get off easy	بدون سختی رها یافتن
charley horse	سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
let (someone) have it <idiom>	شخصی را به سختی صدمه زدن
violence	شدت و تندی و سختی خشونت
water softener	[کاهش دهنده درجه سختی آب]
to pile up or on the agony	شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
pressed for time <idiom>	با اشکال وبه سختی وقت
serverance allowance	حق پوشاک برای سختی هوا
joming test	ازمایش تعیین سختی فلزات
thermoplast	پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
footed	سر تیر ماده سختی راقراردادن
English is not a hard language .	انگلیسی زبان سختی نیست
hardness tester	ازمایش کننده یا تستر سختی
Difficult times lie ahead.	دوران سختی درپیش است
pull through	در سختی بکسی کمک کردن
dark horse <idiom>	کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
to get off lightly	بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply	بدون سختی رها یافتن
to talk like a Dutch uncle to somebody [American E] <idiom>	کسی را به سختی راملامت کردن [اصطلاح]
vicker's diamond hardness tester	دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
irresistibleness	غیر قابل مقاومت بودن سختی
brinell hardness test	طریقه اندازه گیری سختی برینل
He is hard nut to crack .	آدم سختی (سخت گیری )است
dutch uncle	کسی که به سختی دیگری راملامت کند
give (someone) a hard time <idiom>	لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
dimension stock	چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
impenitence	سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
implacably	از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
high test	امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
durometer	اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
to take the bull by the horns	دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.	بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
accolade	سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolades	سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
carbonet hardness	درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
to stand the racket	ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
parkinsonism	اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.	ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
lignum vi tae	یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
cold rolling	عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
final setting time	مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
existence	زندگی
togetherness	زندگی با هم
habitance	زندگی
lives of great men	زندگی
wile a	در زندگی
living	زندگی
vivification	زندگی
existences	زندگی
life	زندگی
lives	زندگی
eau de vie	اب زندگی
vita	زندگی
lifeline	خط زندگی
habitancy	زندگی
lifelines	خط زندگی
living area	منطقه زندگی
living cost	هزینه زندگی
intravitam	در زمان زندگی
intravital	در زمان زندگی
living expenses	هزینه زندگی
living death	زندگی مرگبار
vital energy	نیروی زندگی
enlivening	زندگی بخشیدن
life	دوران زندگی
marriage life	زندگی زناشویی
married life	زندگی زناشویی
liveable	قابل زندگی