Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
Other Matches
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
necessaries
در CLمنحصر به مایحتاج اولیه زندگی نبوده بلکه به وضع زن و اطفال بستگی دارد
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
The mountain peak is not in sight.
قله کوه پیدا نیست
the ship is hull down
کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
haply
بلکه
not i but he
نه من بلکه او
rather
بلکه
not only he came but
نه تنها امد بلکه
yea
بلکه رای مثبت
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
parapherna
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
non procedural language
بلکه یک مجموعه قواعدی وضع میکند که اعمال می شوند
All is not gold that glitters.
<proverb>
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
gains
پیدا کردن
find
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
average
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
track
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
winchester disk
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
This is important, not only today, but also and especially for the future.
این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
dampens
رطوبت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
converge
تقارت پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
to think out
با فکر پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
declined
شیب پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
touts
خریدار پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
stammered
لکنت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
closed jet tunnel
تونل بادی نه الزاما با مداربسته بلکه قسمت اصلی ان کاملا بسته است
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
habit
زندگی کردن
habits
زندگی کردن
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to vegetate
پر از بدبختی زندگی کردن
to live to oneself
تنها زندگی کردن
To do well in life .
در زندگی ترقی کردن
lived
: زندگی کردن زیستن
live
: زندگی کردن زیستن
relive
دوبار زندگی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
reliving
دوبار زندگی کردن
knock about
نامرتب زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
freewheel
ازاد زندگی کردن
freewheeled
ازاد زندگی کردن
freewheels
ازاد زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
shanty
در کلبه زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
shanties
در کلبه زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
uncreate
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com