Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (12 milliseconds)
English	Persian
loathly	زننده بطور نفرت انگیز
Search result with all words
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
Other Matches
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
odiously	بطور نفرت انگیز
fulsomely	بطور نفرت انگیز
obnoxiously	بطور نفرت انگیز
nastily	بطور نفرت انگیز
forbiddingly	بطور نفرت انگیز
invidiously	بطور نفرت انگیز
hatable	نفرت انگیز
odious	نفرت انگیز
blasted	نفرت انگیز
loathsome	نفرت انگیز
forbidding	نفرت انگیز
hateable	نفرت انگیز
obscence	نفرت انگیز
detestable	نفرت انگیز
invidious	نفرت انگیز
loathful	نفرت انگیز
loathly	نفرت انگیز
obnoxious smell	بوی نفرت انگیز
horrid	سهمناک نفرت انگیز
execrable	نفرت انگیز زشت
to stink in one's nostrils	نفرت انگیز بودن
stinker	شخص نفرت انگیز
stinkin	نفرت انگیز پست
obnoxious	زیان بخش نفرت انگیز
gruesome	وحشت اور نفرت انگیز
stinkard	ادم نفرت انگیز متعفن
infamous	پست نفرت انگیز شنیع
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
incisively	بطور نافذ بطور زننده
disgustingly	بطور نفرت اور
garishly	بطور زننده
spicily	بطور زننده
poignantly	بطور تیزیا زننده
mawkish	بطور زننده احساساتی
rankly	بطور زننده یابدبو
pungently	بطور زننده یا تند
repulsively	بطور زننده یا دافع
nippingly	بطور زننده یا طعنه امیز
plaintively	بطور غم انگیز
pitiably	بطور رقت انگیز
pathetically	بطور رقت انگیز
drearily	بطور ملامت انگیز
miraculously	بطور حیرت انگیز
marvellously	بطور شگفت انگیز
prodigiously	بطور شگفت انگیز
wonderfully	بطور شگفت انگیز
voluptuously	بطور شهوت انگیز
monstrously	بطور شگفت انگیز یا خارق العاده
concussive	ضربت زننده صدمه زننده
lugubrious	غم انگیز حزن انگیز
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
hate	نفرت
hates	نفرت
abomination	نفرت
abominations	نفرت
disgusts	نفرت
disgust	نفرت
hating	نفرت
hated	نفرت
horridness	نفرت
loathing	نفرت
hatred	نفرت
aversion	نفرت
aversions	نفرت
phobia	نفرت
odium	نفرت
malice	نفرت
detestation	نفرت
execration	نفرت
phobias	نفرت
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
abominating	نفرت کردن
abominates	نفرت کردن
abominated	نفرت کردن
detestableness	نفرت انگیزی
sick of (someone or something) <idiom>	نفرت از چیزی
loathes	نفرت داشتن از
detests	نفرت کردن
loathed	نفرت داشتن از
detest	نفرت کردن
detesting	نفرت کردن
loathe	نفرت داشتن از
despising	نفرت داشتن
eyesore	مایه نفرت
despises	نفرت داشتن
despised	نفرت داشتن
despise	نفرت داشتن
eyesores	مایه نفرت
to sniff at	نفرت کردن
hate	نفرت داشتن از
obnoxiousness	نفرت انگیزی
abominate	نفرت کردن
disgusts	نفرت بیزاری
asitia	نفرت از غذا
disgust	نفرت بیزاری
loth	نفرت کردن
hating	نفرت تنفر
hating	نفرت داشتن از
hates	نفرت تنفر
hates	نفرت داشتن از
nauseousness	نفرت انگیزی
hated	نفرت تنفر
hated	نفرت داشتن از
noisomeness	نفرت انگیزی
hate	نفرت تنفر
enmity	عداوت نفرت
offensiveness	نفرت انگیزی
execrative	نفرت کننده
mawkishness	نفرت انگیزی
forbiddingness	نفرت انگیزی
scunner	مایه نفرت
fulsomeness	نفرت انگیزی
hatefulness	نفرت انگیزی
loathsomeness	نفرت انگیزی
odiousness	نفرت انگیزی
stinking	نفرت اور
execrate	نفرت کردن از بدخواندن
look down one's nose at someone or something <idiom>	نفرت خودرانشان دادن
execration	لعنت مایهء نفرت
pish	افهار نفرت کردن
scunner	احساس نفرت کردن
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
dispiteous	نفرت اور کینه توز
to bring odium on	مورد نفرت قرار دادن
nasties	زننده
biting	زننده
percutient	زننده
mordant	زننده
odoriferous	زننده
nastier	زننده
acrid	زننده
poignant	زننده
scabrous	زننده
acrimonious	زننده
repeller	زننده
staring	زننده
starring	زننده
tart	زننده
pit a pat	زننده
pinching	زننده
loathful	زننده
pungent	زننده
knocker	زننده
vilest	زننده
bitten	زننده
wetter	نم زننده
nippy	زننده
loathsome	زننده
beater	زننده
applauder	کف زننده
forbidding	زننده
hideous	زننده
knockers	زننده
viler	زننده
repercussive	پس زننده
garish	زننده
prickling	زننده
stinking	زننده
repellents	زننده
repellent	زننده
nastiest	زننده
nasty	زننده
squalid	زننده
tarts	زننده
vile	زننده
unlovely	زننده
striker	زننده
shuffler	زننده
nauseam	زننده
water repellent	پس زننده اب
strikingly	زننده
strikers	زننده
clapper	کف زننده
clappers	کف زننده
striking	زننده
turn (someone) off <idiom>	ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
revolting	بهم زننده
gasper	نفس زننده
crying	جار زننده
germinant	جوانه زننده
bubblier	جوش زننده
bubbly	جوش زننده
bubbliest	جوش زننده
ad nauseam	بسیار زننده
libellant	تهمت زننده
libelant	تهمت زننده
scintillating	جرقه زننده
lasher n	سد شلاق زننده
knotter	گره زننده
kicker	زننده ضربه با پا
repulsive	زننده تنفراور
inveigler	گول زننده
puddler	بهم زننده
trudger	قدم زننده
caller	صدا زننده

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com