English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
volleyer زننده توپ در هوا قبل ازبرخورد با زمین
Other Matches
concussive ضربت زننده صدمه زننده
natural english گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
ground return انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clowns دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
hercules نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
center field قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
geotaxis گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
pancakes در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancake در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
inductive earthing زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
frost heave برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
off side سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
honest john نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
nap of the earth از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
geognosy زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
tellurian ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
perelotok زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
sergeant گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
styx نوعی موشک زمین به زمین دریایی
sergeants گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
rolling terrain زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
hideous زننده
loathful زننده
shuffler زننده
loathsome زننده
mordant زننده
repercussive پس زننده
forbidding زننده
pit a pat زننده
applauder کف زننده
beater زننده
acrimonious زننده
wetter نم زننده
scabrous زننده
repeller زننده
tart زننده
nasties زننده
odoriferous زننده
tarts زننده
percutient زننده
nasty زننده
nastiest زننده
staring زننده
starring زننده
vile زننده
viler زننده
vilest زننده
bitten زننده
nippy زننده
acrid زننده
biting زننده
stinking زننده
knocker زننده
knockers زننده
pinching زننده
repellents زننده
garish زننده
repellent زننده
clapper کف زننده
unlovely زننده
strikingly زننده
pungent زننده
striking زننده
water repellent پس زننده اب
prickling زننده
poignant زننده
nastier زننده
strikers زننده
nauseam زننده
squalid زننده
striker زننده
clappers کف زننده
ad nauseam بسیار زننده
revolting بهم زننده
picky ضربه زننده
pricker سیخ زننده
scintillating جرقه زننده
puddler بهم زننده
glares روشنایی زننده
glared روشنایی زننده
harsh ناگوار زننده
glare روشنایی زننده
harsher ناگوار زننده
harshest ناگوار زننده
caller صدا زننده
scarifier تیغ زننده
spicily بطور زننده
staring red قرمز زننده
gaunt زننده ساختن
gaunt زننده بی ثمر
strider گام زننده
repulsive زننده تنفراور
tacker میخ زننده
tacker کوک زننده
sharps زننده زیرک
sharpest زننده زیرک
sourish به ترشی زننده
slumberer چرت زننده
pickier ضربه زننده
scintillant جرقه زننده
trudger قدم زننده
scintillator جرقه زننده
seasoner چاشنی زننده
seasoner ادویه زننده
crying جار زننده
shackler بخو زننده
shouter فریاد زننده
pickiest ضربه زننده
callers صدا زننده
sharp زننده زیرک
lasher n سد شلاق زننده
inveigler گول زننده
repugnant تنفرانگیز زننده
cornerman زننده کرنر
malodor بوی زننده
coruscant برق زننده
napper چرت زننده
calumniator افترا زننده
bubbliest جوش زننده
libellant تهمت زننده
accuser تهمت زننده
accusers تهمت زننده
appellant تهمت زننده
libelant تهمت زننده
beater کتک زننده
acrimoniousness سخن زننده
accusant تهمت زننده
calumnious تهمت زننده
knotter گره زننده
fizzy جوش زننده
kicker زننده ضربه با پا
bubblier جوش زننده
gasper نفس زننده
estimator تخمین زننده
pacer گام زننده
pertubative برهم زننده
flagellator شلاق زننده
howler جیغ زننده
flagellator تازیانه زننده
howlers جیغ زننده
flogger تازیانه زننده
dozer چرت زننده
bubbly جوش زننده
garishly بطور زننده
galssy بی نور زننده
catterer چهچه زننده
flogger زننده شلاق
disturber برهم زننده
germinant جوانه زننده
covenant runing with land شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
boiling جوش زننده خشمناک
trusser چوب بست زننده
rankly بطور زننده یابدبو
fulsome زننده اغراق امیز
hydromancer تفال زننده بوسیله اب
sewer اگو بخیه زننده
greeny بسبزی زننده سبزفام
stench بوی زننده تعفن
incisive speech سخن تند یا زننده
stenches بوی زننده تعفن
indign زننده بدون استحقاق
inoffensively بی انکه زننده باشد
invection سخن سخت زننده
fetid دارای بوی زننده
sewers اگو بخیه زننده
swatter ضربت سخت زننده
reddish مایل بسرخی زننده
lurid کم رنگ وپریده زننده
rakish فاجر جلف و زننده
repulsively بطور زننده یا دافع
luridly کم رنگ وپریده زننده
mawkish بطور زننده احساساتی
poignantly بطور تیزیا زننده
pungently بطور زننده یا تند
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
contour flying پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
lacrosse نوعی موشک زمین به زمین
redstone موشک زمین به زمین رداستون
pervious ground زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pershing موشک زمین به زمین پرشینگ
stirring بهم زننده هیجان اور
loathly زننده بطور نفرت انگیز
sharp tongued بکار برنده سخنان زننده
deceptive گول زننده فریب امیز
compound riposte ضد حمله با یک یا دو حرکت گول زننده
smacking سیلی زننده خوش طعم
wheeler دور زننده چرخ دار
pranksters کسیکه شوخی زننده کند
prankster کسیکه شوخی زننده کند
nippingly بطور زننده یا طعنه امیز
inside of the foot kick بغل پای ضربه زننده
harsh color رنگ تند و ناملایم و زننده
smacker سیلی زننده خوش طعم
lunger ضربت زننده جهش کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com