Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
Other Matches
wirility
مردی رجولیت قوه مردی
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
leman
معشوق
soul mate
معشوق
laddies
معشوق
laddie
معشوق
slumping
یکباره پایین امدن یاافتادن
slumped
یکباره پایین امدن یاافتادن
slumps
یکباره پایین امدن یاافتادن
immediate
آنچه یکباره اتفاق افتد
slump
یکباره پایین امدن یاافتادن
luv
معشوق یا معشوقه
deary
معشوق دردانه
slumps
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumping
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slump
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumped
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
adonic
معشوق دلارام گل الاله
eloped
فرار کردن با معشوق
elopes
فرار کردن با معشوق
eloping
فرار کردن با معشوق
elope
فرار کردن با معشوق
jilts
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilting
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
adonic
جوان زیبایی که معشوق ونوس بود
jilted
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilt
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
minion
شخص یا جانور سوگلی نوکریا وابسته چاپلوس معشوق
minions
شخص یا جانور سوگلی نوکریا وابسته چاپلوس معشوق
man
مردی
masculinity
مردی
virility
مردی
manhood
مردی
mans
مردی
serenade
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenaded
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenading
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenades
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
emasculating
از مردی انداختن
emasculates
از مردی انداختن
pudendal virile
اکت مردی
pintle
الت مردی
penes
الت مردی
desexualize
از مردی افتادن
membrum
الت مردی
desex
از مردی افتادن
emasculated
از مردی انداختن
emasculate
از مردی انداختن
unmans
از مردی انداختن
An old man.
پیر مردی.
unmanning
از مردی انداختن
unman
از مردی انداختن
penises
الت مردی
virile strength
قوت مردی
penis
الت مردی
masculinity
حالت مردی
emasculatory
برنده نیروی مردی
virility
قوه مردی نیرومندی
phallism
پرستش الت مردی
emasculative
برنده نیروی مردی
the man to whom you spoke
مردی که باوسخن گفتید
coiffures
مردی که سلمانی زنانه باشد
coiffure
مردی که سلمانی زنانه باشد
raftsman
مردی که الوار را بهم می چسباند
I dare you tell her yourself .
اگر مردی خودت به او بگو؟
enslaver
زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
man millner
مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
wittol
مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
he is a man of queer habits
مردی است دارای عادتهای غریب
pans
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan-
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
ladies' man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' men
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
lady's man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
grass widower
مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
sheets
سیستم نگهداری کاغذ که ورقههای کاغذ را یکباره در چاپگر قرار میدهد
sheet
سیستم نگهداری کاغذ که ورقههای کاغذ را یکباره در چاپگر قرار میدهد
brood
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brooded
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
broods
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
co respondent
مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
barman
مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barmen
مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
to rangeoneself
خودرا
to a onself
خودرا اراستن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to dress up
خودرا اراستن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
to breakin
خودرا داخل کردن
self assertion
خودرا جلو اندازی
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
insconce
خودرا جای دادن
mince
حرف خودرا خوردن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
flattens
روحیه خودرا باختن
minces
حرف خودرا خوردن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
pontify
خودرا مقدس نمودن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
flatten
روحیه خودرا باختن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
underplays
دست خودرا ادا نکردن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
masochism
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
He has grown into a man .
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com