English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
previously زودتر اتفاق افتادن
Other Matches
chances اتفاق افتادن
betide اتفاق افتادن
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
chance اتفاق افتادن
chancing اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
fall out اتفاق افتادن
tide اتفاق افتادن
occurs اتفاق افتادن
occurred اتفاق افتادن
occurring اتفاق افتادن
occur اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
hap اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
happens رخ دادن اتفاق افتادن
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
happened رخ دادن اتفاق افتادن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
give اتفاق افتادن فدا کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
as early aspossible هر چه زودتر
as soon as possible هر چه زودتر
earlier زودتر
sooner زودتر
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
juniors زودتر تازه تر
early as possible هرچه زودتر
junior زودتر تازه تر
he predeceased his son زودتر از پسرش مرد
previous آنچه زودتر رخ میدهد
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
the volume that preceded جلدی که زودتر یاجلوتر منتشر شد
whichever is the sooner هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
to arrive in good time خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
shake a leg <idiom> تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
brown major براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
lead پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
piggybacking استفاده از پیام ارسالی برای انتقال تصدیق از یک پیام که زودتر دریافت شده است
brown minor براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
activities روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activity روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
events اتفاق
confederacies اتفاق
confederacy اتفاق
confederation اتفاق
confederations اتفاق
event اتفاق
chancing اتفاق
leagues اتفاق
league اتفاق
coincidence اتفاق
coincidences اتفاق
chance اتفاق
chanced اتفاق
chances اتفاق
accidence اتفاق
flukes اتفاق
unity اتفاق
accidents اتفاق
happening اتفاق
happenings اتفاق
fortuity اتفاق
hap اتفاق
accident اتفاق
joinder اتفاق
lague اتفاق
occurence اتفاق
fluke اتفاق
federal اتفاق
case اتفاق
togetherness اتفاق
occurrences اتفاق
occurrence اتفاق
accidentalism اتفاق
accidentalness اتفاق
cases اتفاق
togtherness اتفاق
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
accidently <adv.> برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by accident <adv.> برحسب اتفاق
at random <adv.> برحسب اتفاق
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
renewal of the convention تجدید اتفاق
supervention اتفاق ناگهانی
by a unanimous به اتفاق اراء
confederative اتفاق کننده
acts of God اتفاق قهری
act of God اتفاق قهری
by a unanimity vote به اتفاق اراء
disunion عدم اتفاق
consensus اتفاق اراء
fortuitism عقیده به اتفاق
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
unison اتحاد اتفاق
consensus of opinion اتفاق اراء
it happened اتفاق افتاد
casualist معتقد به اتفاق
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
unanimously به اتفاق اراء
unanimity اتفاق اراء
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
consentaneous دارای اتفاق اراء
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
as one man به اتفاق مانند یک مرد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay چه قبل اتفاق افتاده است
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupts توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocols خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
foundering از پا افتادن
to be deferred پس افتادن
clear itself لا افتادن
foundered از پا افتادن
founder از پا افتادن
to fall down افتادن
to fall off افتادن
lapse vi افتادن
prostrated افتادن
founders از پا افتادن
lied افتادن
to be thrown افتادن
to come a cropper افتادن
to come a mucker افتادن
lies افتادن
drop back افتادن
to be off ones feed افتادن
lie افتادن
plonks افتادن
fall افتادن
toppling از سر افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com