English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
wart زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
warts زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
Other Matches
verrucose زگیل
wart زگیل
warts زگیل
tubercle زگیل
verrucous زگیل
condyloma زگیل
verrucas زگیل
tuber زگیل
verruca زگیل
tubers زگیل
warty زگیل مانند
warty دارای زگیل
verruca زگیل گوشتی
warty زگیل دار
acrochordon زگیل دار
verrucas زگیل گوشتی
cockle رویش زگیل مانند
acrochordon زگیل پهن کوچک
verrucous برامده دارای زگیل
acrochordon دارای زگیل اویزان
cockles رویش زگیل مانند
verrucose برامده دارای زگیل
tuber سیبک برامدگی زگیل مانند برجستگی
tubers سیبک برامدگی زگیل مانند برجستگی
sarcoid زگیل یا جوش گوشتی رویش گوشتی
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
gained پیدا کردن
to search out پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
detect پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
average پیدا کردن
to look up پیدا کردن
detected پیدا کردن
detecting پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
detects پیدا کردن
pin point پیدا کردن
find پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
tracks پیدا کردن
gain پیدا کردن
gains پیدا کردن
finds پیدا کردن
tracked پیدا کردن
track پیدا کردن
acquire پیدا کردن
averages پیدا کردن
averaged پیدا کردن
averaging پیدا کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
dampens رطوبت پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to win fame شهرت پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
tout خریدار پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
respire امید تازه پیدا کردن
shocked هول وهراس پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
respires امید تازه پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
finds کشف کردن پیدا کردن
find کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
mine watching عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
bessel method پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com