English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
Other Matches
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
overvoltage فشار زیاد
high pressure فشار زیاد
overlaid فشار اوردن
stresses فشار اوردن بر
stressing فشار اوردن بر
stress فشار اوردن بر
to bear pressure upon فشار اوردن بر
reaction turbin توربین فشار زیاد
overvoltage protection حفافت فشار زیاد
overpressure زیاد شدن فشار
pops بی مقدمه فشار اوردن
squeezed زور اوردن فشار
squeezes زور اوردن فشار
pop بی مقدمه فشار اوردن
squeezing زور اوردن فشار
squeeze زور اوردن فشار
popped بی مقدمه فشار اوردن
superincumbent دارای فشار زیاد فشاری
to work at a high pressure با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
xenon high pressure lamp لامپ فشار زیاد گزنون
overstrain زیاد زور اوردن به
rummage out با جستجوی زیاد در اوردن
rummage up با جستجوی زیاد در اوردن
blowing خروج هوا با فشار و سرعت زیاد
ingrate تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
scissors سگک از رو که فشار زیاد به کمر وارد می اورد
to p any one with question کسی را از پرسش زیاد بستوه اوردن
to p angone with questions با پرسش زیاد کسی را بستوه اوردن
oxygen bottle محفظهای برای نگهداری اکسیژن گازی تحت فشار زیاد
poke check فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
jet stream جریان باد جت استریم درطبقه استراتوسفر که دارای فشار و سرعت زیاد میباشد
joule kelvin effect انبساط گاز با فشار زیاد ازمجرای کنترل سوخت یا پلاک منفذدار که با کاهش دماهمراه است
warm gas thruster جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
cabin pressure فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
pressurized cabin اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compensating relief valve شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
pitot static system سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
cabin pressurization safety valve شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic دارای فشار یکسان خط هم فشار
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
grasped بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp بچنگ اوردن گیر اوردن
self pity ترحم بخود
substantive متکی بخود
to imbrue with blood بخود اغشتن
introspect بخود برگشتن
assumes بخود گرفتن
to suck in بخود کشیدن
he was restored to reason بخود امد
self trust اعتماد بخود
by it self خود بخود
to remember oneself بخود امدن
self respect احترام بخود
aplomb اطمینان بخود
sham بخود بستن
assume بخود گرفتن
self help کمک بخود
self-help کمک بخود
narcissism عشق بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
assumed بخود بسته
spontaneous خود بخود
self-pity ترحم بخود
pretend بخود بستن
self relative نسبت بخود
bethink بخود امدن
feign بخود بستن
dissemble بخود بستن
spohnge بخود کشیدن
self dependent متکی بخود
preen بخود بالیدن
self exaltation بخود بالیدن
playact بخود بستن
self dramatization بخود بندی
assumable بخود گرفتنی
arrogation بخود بستن
self confident مطمئن بخود
self congratulation تبریک بخود
preens بخود بالیدن
self importance دادن بخود
preening بخود بالیدن
preened بخود بالیدن
self consequence اهمیت بخود
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
self activity فعالیت خود بخود
to stint oneself تنگی بخود دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to permit oneself بخود اجازه دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
assumed بخود گرفته عاریتی
autoplasty پیوند از خود بخود
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
abiogenesis تولید خود بخود
to take the sun افتاب بخود دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
to be moped بخود راه دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
muster up your courage جرات بخود بدهید
lion skin دلیری بخود بسته
appropriator بخود اختصاص دهنده
lay out oneself بخود زحمت دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
self fertility لقاح خود بخود
monopolizing بخود انحصار دادن
self charging خود بخود پر شونده
self subsistence اعاشه خود بخود
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolised بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
monopolize بخود انحصار دادن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
self rewarding پاداش دهنده بخود
delusion of reference هذیان بخود بستن
self divison تقسیم خود بخود
low head plant نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
pretend بخود بستن دعوی کردن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
self rising خود بخود بلند شونده
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
arrogate غصب کردن بخود بستن
assumes بخود بستن وانمود کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
self moved دارای حرکت خود بخود
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
pretends بخود بستن دعوی کردن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
feigns بخود بستن جعل کردن
feign بخود بستن جعل کردن
self lubricating خود بخود نرم شونده
self insured خود بخود بیمه شده
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self registering خود بخود ثبت کننده
self tightening خود بخود تنگ شونده
self formed خود بخود تشکیل شده
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
assume بخود بستن وانمود کردن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
energy absorber مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
high voltage transformer ترانسفورماتور فشار قوی مبدل فشار قوی
impluse level سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
pitot pressure فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
hypobaric مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
low voltage distribution system شبکه پخش فشار ضعیف تاسیسات پخش فشار ضعیف
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
pressure vessel فشار
atmospheric pressure فشار جو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com