Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
i was too indulgent to him
زیاد به او گذشت کردم
Other Matches
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
What have I done to offend you?
من چه کارت کردم؟
[من چطور تو را دلخور کردم؟]
I was keeping my fingers crossed .
خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
illiberal
بی گذشت
unforgiving
بی گذشت
amnesty
گذشت
forgivingness
گذشت
forbearingly
با گذشت
big-hearted
با گذشت
uncharitable
بی گذشت
forbearing
با گذشت
ungenerous
بی گذشت
amnesties
گذشت
forgiveness
گذشت
passing
در گذشت
generously
یا گذشت
forgave
از ... گذشت
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
lapses
گذشت زمان
waives
گذشت کردن از
waived
گذشت کردن از
waive
گذشت کردن از
lapsing
گذشت زمان
With passage of time .
با گذشت زمان
obituary
اگهی در گذشت
obituaries
اگهی در گذشت
time span
گذشت زمان
period
گذشت زمان
lapse
گذشت زمان
pardons
امرزش گذشت
pardoning
امرزش گذشت
pardoned
امرزش گذشت
pardon
امرزش گذشت
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
forbearingly
از روی گذشت
period/stretch/lapse of time
گذشت زمان
remissive
گذشت کننده
time period
گذشت زمان
it crossed my mind
بخاطری گذشت
tolerances
مرز گذشت
time lapse
گاه گذشت
with each passing year
با گذشت هر سال
it is all up
گذشت ورفت
tolerance
مرز گذشت
time is up
وقت گذشت
remission
گذشت تخفیف
intolerant
بی گذشت متعصب
forbears
گذشت کردن
forbear
گذشت کردن
remittal
گذشت پرداخت
We had a very enjoyable time .
به ما خیلی خوش گذشت
got through (the bill got through the ma
لایحه از مجلس گذشت
the bill got throught the majlis
لایحه از مجلس گذشت
Many years passed .
چندین سال گذشت
last sunday
همین یکشنبه که گذشت
reentry point
نقطه باز گذشت
We had a very rough time.
نه ما خیلی سخت گذشت
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time .
به ما خیلی خوش گذشت
generosity
<adj.>
گذشت
[صفت اخلاقی]
My holiday did me a world of good.
درتعطیلات یک دنیا به من خوش گذشت
It has been a very enjoyable stay.
در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
remise
انتقال دادن گذشت کردن
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
i hid my self
را پنهان کردم
I am freezing ( to death) .
از سرمایخ کردم
i asked him a question
پرسشی از او کردم
It slipped my mind.
آن را فراموش کردم.
i knocked at the door
دق الباب کردم
the trusty is that i forgot it
فراموش کردم
iwas late
دیر کردم
I am late.
من دیر کردم.
eureka
>من کشف کردم <
I made a mistake . I was wrong.
من اشتباه کردم
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
we had a good time
خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
i profited by his advice
از نظر او استفاده کردم
i made him go
او را وادار کردم برود
What have I done to offend you?
من چطور تو را ناراحت کردم؟
i made him go
او راوادار به رفتن کردم
i a the beauties of nature
من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it .
هر چه سعی کردم نشد
i am through with my work
ازکارفراغت پیدا کردم
I've run out of petrol.
بنزین تمام کردم.
I incurred a heavy loss.
ضرر زیادی کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch .
ناهار مهمانش کردم
i forgot all about it
به کلی فراموش کردم
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
i did that of my own free will
این کار را کردم
i managed to do it
ان کار را درست کردم
snows of yesteryear
[water under the bridge]
<idiom>
هر چه گذشت گذشته.
[غیر قابل تغییراست]
[اصطلاح]
If I find the time .
اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her .
من را بگه که حرفهایش را باور کردم
i did my best
منتهای کوشش خود را کردم
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
I stayed up reading until midnight.
تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
i provided for his safety
وسائل سلامت او را فراهم کردم
i stated the facts
چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
Since I left school.
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
the two books are a like
با هردو یک جور معامله کردم
the trusty is that i forgot it
حقیقا امراینست که فراموش کردم
I had a long talk with him.
با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I thought so.
منم همینطور فکر کردم.
i saw him off the premises
کردم تا ازعمارت بیرون رفت
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong.
هر طور کردم غلط درآمد
i did all in my power
انچه در توانم بود کردم
I sent him packing.
دست به سرش کردم.
[اصطلاح]
i repaid his kindress in kind
مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i am & out
پنج لیره اشتباه حساب کردم
I have settled all my accounts.
همه حساب هایم را صاف کردم
I reckoned him as my friend.
اورا دوست خود حساب می کردم
I weighed myself today .
امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
i waved him nearer
با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i did it for show
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i did it only for your sake
تنها به خاطرشما این کار را کردم
I found a hair in the soup .
توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
i made him my proxy
او رااز جانب خود وکیل کردم
I had a hell of a time to fix the engine.
پدرم درآمد موتور رادرست کردم
i gave up the idea
ازان خیال صرف نظر کردم
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
Upon reflection , I realized that …
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
to turn the corner
<idiom>
بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی
[اصطلاح روزمره]
I stand corrected.
من اشتباه کردم.
[همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books
پول همه کتابهای خود راقرض کردم
I expended all my capital on equipment.
تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I ran away lest I should be seen .
فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
Did I say anything different?
مگر من چیز دیگری گفتم
[ادعا کردم]
؟
I shared out the money among four persons.
پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I stamped on the spider .
عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I played every trick in the book .
هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
The news shocked me.
این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I have been deceived in you .
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I accidentally locked myself out of the house.
من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I have thought long and hard about it.
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
i lost my a
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble
برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
ageing
ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
age hardening
سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed
چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
non uniformal surfacee
سطح نایکنواخت
[ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
remission of taxes
صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
i thought of you
جای شما را خالی کردم همواره فکر شما را میکردم
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
i attmpted to sing
کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
In for a penny, in for a pound.
آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
She procrastinated until it was too late .
آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
in for a penny, in for a pound
<idiom>
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
When the water rise above ones head ,one fathom is.
<proverb>
آب که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه .
plaguily
زیاد
no end of
زیاد
copious
زیاد
many
زیاد
mickle
زیاد
mickle or muckle
زیاد
greatest
زیاد
muckle
زیاد
not a lettle
زیاد
rife
زیاد
ranksack
زیاد
plethoric
زیاد
great
زیاد
great-
زیاد
over and above
زیاد
large adv
زیاد
for all the world
بی کم و زیاد
greatly
زیاد
late
زیاد
egregiously
زیاد
heartbreak
غم زیاد
heavily
زیاد
widest
زیاد
wider
زیاد
profusely
زیاد
extortionate
زیاد
profoundly
زیاد
much
زیاد
extensive
زیاد
very
زیاد
highly
زیاد
heart break
غم زیاد
extortionary
زیاد
in quantities
زیاد
in excess
زیاد
immane
زیاد
wide
زیاد
too much
زیاد
fulsome
زیاد
squeamishness
زیاد
swingeing
زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com