Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
Other Matches
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
stumped
قطع کردن سنگین افتادن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
operate
عمل کردن بکار افتادن
stumping
قطع کردن سنگین افتادن
stumps
قطع کردن سنگین افتادن
trammel
تعدیل کردن بدام افتادن
philander
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
give
اتفاق افتادن فدا کردن
operated
عمل کردن بکار افتادن
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
flags
سنگفرش کردن پایین افتادن
stump
قطع کردن سنگین افتادن
flag
سنگفرش کردن پایین افتادن
to come down with a run
پایین افتادن افت کردن
routing
عزیمت کردن راه افتادن
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
hog tie
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overlie infant
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
grnish
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
propagate
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
propagates
زیاد کردن
intensification
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
increased
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
add
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
overworking
کار زیاد کردن
overloads
زیاد بار کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overloaded
زیاد بار کردن
overload
زیاد بار کردن
overwork
کار زیاد کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
overrated
زیاد براورد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
overworks
کار زیاد کردن
superheat
گرم کردن زیاد
ransacks
زیاد کاوش کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
propagates
زیاد کردن پروردن
overestimating
زیاد براورد کردن
adds
زیاد کردن برد
adding
زیاد کردن برد
add
زیاد کردن برد
overestimates
زیاد براورد کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
overestimate
زیاد براورد کردن
strain
کوشش زیاد کردن
overrate
زیاد براورد کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overrating
زیاد براورد کردن
overheats
زیاد گرم کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
elevation of security
زیاد کردن تامین
strains
کوشش زیاد کردن
overheated
زیاد گرم کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
propagated
زیاد کردن پروردن
overfreight
زیاد بار کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
overworked
کار زیاد کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
overheat
زیاد گرم کردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
oversimplifies
زیاد ساده کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
unhorse
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
stick
گیر کردن گیر افتادن
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
plonking
افتادن
To do something in a pique .
سر لج افتادن
scores
خط افتادن
to shank off
افتادن
plonks
افتادن
lapse vi
افتادن
fall
افتادن
scored
خط افتادن
plonk
افتادن
plonked
افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
foundering
از پا افتادن
founders
از پا افتادن
drop back
افتادن
lies
افتادن
prostrate
افتادن
lied
افتادن
lie
افتادن
prostrates
افتادن
prostrating
افتادن
clear itself
لا افتادن
foundered
از پا افتادن
founder
از پا افتادن
retards
پس افتادن
tumble
افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com