Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English
Persian
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
Other Matches
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
traffick
شد وامد
trafficked
شد وامد
traffics
شد وامد
trafficking
شد وامد
traffic
شد وامد
neighbourliness
رفت وامد
footwork
رفت وامد
trafficking
امد وشد رفت وامد
traffick
امد وشد رفت وامد
traffic
امد وشد رفت وامد
domestic air traffic
رفت وامد هواپیماهای داخلی
traffics
امد وشد رفت وامد
trafficked
امد وشد رفت وامد
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
propagated
زیاد کردن
propagates
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
increased
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
increase
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
propagating
زیاد کردن
add
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
intensification
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
freedom of seas
ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
overloaded
زیاد بار کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
overworked
کار زیاد کردن
overload
زیاد بار کردن
add
زیاد کردن برد
propagating
زیاد کردن پروردن
overworking
کار زیاد کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
adding
زیاد کردن برد
adds
زیاد کردن برد
ransacking
زیاد کاوش کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
overwork
کار زیاد کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
superheat
گرم کردن زیاد
raises
پروراندن زیاد کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
overworks
کار زیاد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
propagates
زیاد کردن پروردن
strains
کوشش زیاد کردن
overrated
زیاد براورد کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overrating
زیاد براورد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
strain
کوشش زیاد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
make much of
استفاده زیاد کردن از
over excite
زیاد تحریک کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
overrate
زیاد براورد کردن
overestimate
زیاد براورد کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
overheats
زیاد گرم کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
overheat
زیاد گرم کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
overfreight
زیاد بار کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
propagated
زیاد کردن پروردن
overloads
زیاد بار کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
overheated
زیاد گرم کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overcharged
زیاد حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overload
زیاد بار کردن اضافه بار
overloads
زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded
زیاد بار کردن اضافه بار
tremendously
زیاد
great-
زیاد
fulsome
زیاد
greatest
زیاد
intensively
زیاد
mortally
زیاد
supererogatory
زیاد
immoderate
زیاد
hugely
زیاد
generous
زیاد
much
زیاد
highs
زیاد
intensely
زیاد
heartbreak
غم زیاد
great
زیاد
no end of
زیاد
squeamishness
زیاد
effusively
زیاد
many
زیاد
over and above
زیاد
rife
زیاد
excessive
زیاد
squeamishly
زیاد
highly
زیاد
copious
زیاد
overmuch
زیاد
for all the world
بی کم و زیاد
late
زیاد
widely
زیاد
profoundly
زیاد
mickle
زیاد
mickle or muckle
زیاد
muckle
زیاد
not a lettle
زیاد
numerous
زیاد
vastly
زیاد
thickest
زیاد
quite a few
<idiom>
زیاد
glaring
زیاد
too
زیاد
to a large extent
زیاد
superabundant
زیاد
wide
زیاد
high
زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com