English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English Persian
overcolour زیاد لعاب دادن
Other Matches
enamel لعاب دادن
baking enamel لعاب دادن با گرما
enamel لعاب دادن مینا
anti blush tinner ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود
garnishing زینت دادن لعاب دادن
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
glaze لعابی کردن لعاب دادن
glazes لعابی کردن لعاب دادن
gallvanize لعاب دادن با فلز روی
polish the apple <idiom> خود شیرینی کردن ،لعاب دادن به کسی
gossamer لعاب خورشید لعاب عنکبوت
pump handle زیاد تکان دادن
slashed تخفیف زیاد دادن
slash تخفیف زیاد دادن
slashes تخفیف زیاد دادن
luxuriating اب وتاب زیاد دادن
luxuriates اب وتاب زیاد دادن
luxuriated اب وتاب زیاد دادن
to put it on زیاد لعابش دادن
luxuriate اب وتاب زیاد دادن
overrate زیاد اهمیت دادن به
wiredraw زیاد طول دادن
overcolour زیاد اب وروغن دادن
overrates زیاد اهمیت دادن به
overrated زیاد اهمیت دادن به
slaughters تخفیف زیاد دادن
overrating زیاد اهمیت دادن به
over expose زیاد روشنایی دادن
slaughtered تخفیف زیاد دادن
slaughter تخفیف زیاد دادن
to space out زیاد فاصله دادن گشادترکردن
overset زینت دادن زیاد بار کردن
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarges توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging توسعه دادن زیاد بحث کردن
overbear مغلوب کردن زیاد میوه دادن
anneal حرارت زیاد دادن و بعد سردکردن
wipe out شکست دادن حریف با امتیاز زیاد
enlarge توسعه دادن زیاد بحث کردن
fused آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
fuse آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
highest دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
high دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highs دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
glaze لعاب
slime لعاب
coat of laquer لعاب
glair لعاب
glost لعاب
enamel لعاب
glazing لعاب
mucilage لعاب
frit لعاب
bandolin لعاب
coating varnish لعاب
glazes لعاب
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
varnishing لعاب زدن به
varnishes لعاب زدن به
salt glaze لعاب نمکی
air thread لعاب خورشید
washed mineral لعاب سفیداب
glaire سفیده لعاب
varnished لعاب زدن به
varnish لعاب زدن به
refractory enamel لعاب نسوز
quince seed mucilage لعاب بهدانه
apply glaze لعاب کردن
enamel لعاب مینا
glazes لعاب شیشه
bands of turquoise لعاب فیروزهای
phosphate finish لعاب فسفات
base course قشر لعاب
dipping enamel لعاب شناور
insulating varnish لعاب عایق
overglaze با لعاب پوشاندن
overglaze لعاب ثانوی
glaze لعاب شیشه
enamel varnish لاک لعاب
enamel coat روکش لعاب
binder course لایه یا قشر لعاب
glazing پرداخت لعاب کاری
glaze finish پرداخت برق یا لعاب
synthetic resin enamel لعاب صمغ مصنوعی
enamelling oven کوره لعاب دهی
vitreous enamel coating روکش لعاب شیشهای
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
batted لعاب مخصوص فروف سفالی
graniteware فروف اهنی لعاب داراشپزخانه
bat لعاب مخصوص فروف سفالی
gossamery لعاب خورشید پارچه بسیارنازک
bats لعاب مخصوص فروف سفالی
bacino سفال لعاب دار رنگی
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
glazing kiln کوره لعابی کوره لعاب پزی
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
broaching ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
highs زیاد
heavily زیاد
not a lettle زیاد
late زیاد
highest زیاد
high زیاد
vastly زیاد
greatly زیاد
populous زیاد
muckle زیاد
intense زیاد
for all the world بی کم و زیاد
mickle زیاد
superabundant زیاد
tremendously زیاد
mickle or muckle زیاد
extortionate زیاد
extortionary زیاد
many زیاد
much زیاد
intensely زیاد
numerous زیاد
overmuch زیاد
large adv زیاد
plaguily زیاد
immane زیاد
swingeing زیاد
plethoric زیاد
copious زیاد
squeamishness زیاد
squeamishly زیاد
over and above زیاد
no end of زیاد
profusely زیاد
profoundly زیاد
overly زیاد
rife زیاد
quite a few <idiom> زیاد
heartbreak غم زیاد
fulsome زیاد
supererogatory زیاد
highly زیاد
extensive زیاد
wider زیاد
intensively زیاد
widest زیاد
widely زیاد
too زیاد
heart break غم زیاد
wide زیاد
outrageously زیاد
very زیاد
immoderate زیاد
in quantities زیاد
egregiously زیاد
in excess زیاد
effusively زیاد
glaring زیاد
hugely زیاد
mortally زیاد
generous زیاد
ranksack زیاد
thickest زیاد
excessive زیاد
thicker زیاد
thick زیاد
to a large extent زیاد
greatest زیاد
great زیاد
too much زیاد
great- زیاد
tabes ضعف زیاد
profound interest دلبستگی زیاد
overmoke زیاد سیگارکشیدن
superrabundant خیلی زیاد
riches ثروت زیاد
longest مدت زیاد
longs مدت زیاد
on a grand scale <adv.> به مقدار زیاد
rigors دقت زیاد
overrider حق دلالی زیاد
tabes لاغری زیاد
amplitude فاصلهء زیاد
swingeing damages خسارات زیاد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com