Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English
Persian
to look good
زیبا بودن
to be good-looking
زیبا بودن
Search result with all words
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
بسیار زیبا بودن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
queen of love
زن زیبا
queen of hearts
زن زیبا
pulchritudinous
زیبا
fair
زیبا
spiffy
زیبا
cute
زیبا
cuter
زیبا
cutest
زیبا
sightliness
زیبا
fairer
زیبا
fairest
زیبا
fairs
زیبا
stylish
زیبا
dinky
زیبا
scrumptious
زیبا
good-looking
زیبا
good looking
زیبا
gainly
زیبا
inelegant
نا زیبا
crumpets
زن زیبا
crumpet
زن زیبا
belle
زن زیبا
swells
زیبا
swelled
زیبا
swell
زیبا
beautiful
زیبا
well favored
زیبا
yummy
زیبا
picturesque
زیبا
belles
زن زیبا
goodly
زیبا
chic
زیبا
elegant
زیبا
beauteous
زیبا
eyeful
زیبا
bonny
زیبا
graphic arts
هنرهای زیبا
She looks nice.
او
[زن]
زیبا است.
habiliment
لباس زیبا
beautifully
بطور زیبا
handsomely
بطور زیبا
beauties
زنان زیبا
killdeer
مرغ زیبا
lapwing
مرغ زیبا
pewit
مرغ زیبا
knockout
<idiom>
خانم زیبا
lapwings
مرغ زیبا
She looks appealing.
او
[زن]
زیبا است.
prettyish
نسبتا زیبا
peewits
مرغ زیبا
proper dress
جامه زیبا
beautification
زیبا سازی
nymph
زن بسیار زیبا
nymphs
زن بسیار زیبا
smarten
زیبا کردن
well favoured
زیبا خوشگل
fine arts
هنرهای زیبا
tittivate
زیبا کردن
adorn
زیبا کردن
titivate
زیبا کردن
peaches
زن یادختر زیبا
peach
زن یادختر زیبا
corking
خیلی زیبا
china aster
گل رعنا زیبا
adorns
زیبا کردن
beauty
زنان زیبا
beaux arts
هنرهای زیبا
peewit
مرغ زیبا
smatt
زیبا باهوش
deluxe
بسیار زیبا
well lookirg
زیبا خوش منظر
conservatory
هنرستان هنرهای زیبا
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
bonnily
بطرز زیبا ودلپذیر
greenhouse
هنرستان هنرهای زیبا
conservatories
هنرستان هنرهای زیبا
queen of heaven
نام زن ژوپیطر زن زیبا
embellish
زیبا کردن پیراستن
embellishing
زیبا کردن پیراستن
nymphet
دختر کوچک و زیبا
embellished
زیبا کردن پیراستن
dilettanti
دوستدارتفننی صنایع زیبا
dilettantes
دوستدارتفننی صنایع زیبا
dilettante
دوستدارتفننی صنایع زیبا
handsome
خوش قیافه زیبا
conservatoire
اموزشگاه هنرهای زیبا
trimly
بطور اراسته و زیبا
virtuosity
استعدادهنرهای زیبا یا فنون
pinup
تصویر دختر زیبا
venus
زن زیبا ستاره زهره
plumate
دارای پر وبال زیبا
embellishes
زیبا کردن پیراستن
aesthetes
طرفدار صنایع زیبا
tittivate
اراستن زیبا شدن
aesthete
طرفدار صنایع زیبا
titivate
اراستن زیبا شدن
specious
دارای فاهر زیبا وفریبنده
the nine
نه تن الهه شعر و هنرهای زیبا
shangri
شهر زیبا سرزمین دلخواه
groom
زیبا کردن داماد شدن
grooms
زیبا کردن داماد شدن
belles lettres
شعر و اثارادبی زیبا وهنری
aestheticism
زیبایی پرستی علاقمندی به هنرهای زیبا
Ravishingly beautiful.
مثل پنجه آفتاب ( بسیار زیبا )
Ravishingly beautiful .
مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
pretty to look at
[to watch]
زیبا
[خوشگل]
برای نگاه کردن
belletrist
نویسنده شعر و اثارادبی زیبا ادیب
Frigi darium
[تزئینات زیبا و بزرگ در حمام های رومی]
dressage
حرکات زیبا و شیرین کاری اسبهای تربیت شده
cinerarium
[گلدان یا ظرف زیبا شبیه جعبه برای نگهداری خاکستر مردگان]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
grunter
[Australian E]
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
reside
ساکن بودن مقیم بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
depend
مربوط بودن منوط بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
depends
مربوط بودن منوط بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com