Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
embellish
زیبا کردن پیراستن
embellished
زیبا کردن پیراستن
embellishes
زیبا کردن پیراستن
embellishing
زیبا کردن پیراستن
Other Matches
tittivate
زیبا کردن
titivate
زیبا کردن
adorn
زیبا کردن
adorns
زیبا کردن
smarten
زیبا کردن
grooms
زیبا کردن داماد شدن
groom
زیبا کردن داماد شدن
trim
پیراستن
modifying
پیراستن
dress
پیراستن
trims
پیراستن
dresses
پیراستن
trimmest
پیراستن
decorating
پیراستن
decorates
پیراستن
modify
پیراستن
modifies
پیراستن
decorate
پیراستن
pretty to look at
[to watch]
زیبا
[خوشگل]
برای نگاه کردن
dubbing
عمل پیراستن
foliate
[ساختن و پیراستن با برگ]
dubbin
روغن چرم عمل پیراستن
to purify the person language
زبان فارسی را از واژه هاوتعبیرات بیگانه یا غیرمصطلح پیراستن
yummy
زیبا
belles
زن زیبا
beauteous
زیبا
gainly
زیبا
eyeful
زیبا
chic
زیبا
elegant
زیبا
bonny
زیبا
swelled
زیبا
sightliness
زیبا
swell
زیبا
stylish
زیبا
swells
زیبا
cuter
زیبا
pulchritudinous
زیبا
beautiful
زیبا
well favored
زیبا
queen of hearts
زن زیبا
queen of love
زن زیبا
fairer
زیبا
goodly
زیبا
scrumptious
زیبا
dinky
زیبا
inelegant
نا زیبا
fairs
زیبا
fair
زیبا
fairest
زیبا
good looking
زیبا
picturesque
زیبا
cute
زیبا
spiffy
زیبا
cutest
زیبا
belle
زن زیبا
crumpets
زن زیبا
good-looking
زیبا
crumpet
زن زیبا
habiliment
لباس زیبا
proper dress
جامه زیبا
corking
خیلی زیبا
killdeer
مرغ زیبا
She looks appealing.
او
[زن]
زیبا است.
beaux arts
هنرهای زیبا
to be good-looking
زیبا بودن
She looks nice.
او
[زن]
زیبا است.
peaches
زن یادختر زیبا
smatt
زیبا باهوش
china aster
گل رعنا زیبا
deluxe
بسیار زیبا
to look good
زیبا بودن
peach
زن یادختر زیبا
prettyish
نسبتا زیبا
handsomely
بطور زیبا
well favoured
زیبا خوشگل
graphic arts
هنرهای زیبا
lapwings
مرغ زیبا
peewit
مرغ زیبا
nymphs
زن بسیار زیبا
knockout
<idiom>
خانم زیبا
peewits
مرغ زیبا
fine arts
هنرهای زیبا
beauty
زنان زیبا
nymph
زن بسیار زیبا
beauties
زنان زیبا
pewit
مرغ زیبا
beautifully
بطور زیبا
beautification
زیبا سازی
lapwing
مرغ زیبا
well lookirg
زیبا خوش منظر
venus
زن زیبا ستاره زهره
tittivate
اراستن زیبا شدن
conservatory
هنرستان هنرهای زیبا
pinup
تصویر دختر زیبا
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
conservatories
هنرستان هنرهای زیبا
aesthete
طرفدار صنایع زیبا
handsome
خوش قیافه زیبا
trimly
بطور اراسته و زیبا
nymphet
دختر کوچک و زیبا
virtuosity
استعدادهنرهای زیبا یا فنون
greenhouse
هنرستان هنرهای زیبا
conservatoire
اموزشگاه هنرهای زیبا
titivate
اراستن زیبا شدن
dilettantes
دوستدارتفننی صنایع زیبا
bonnily
بطرز زیبا ودلپذیر
dilettanti
دوستدارتفننی صنایع زیبا
queen of heaven
نام زن ژوپیطر زن زیبا
dilettante
دوستدارتفننی صنایع زیبا
plumate
دارای پر وبال زیبا
aesthetes
طرفدار صنایع زیبا
belles lettres
شعر و اثارادبی زیبا وهنری
specious
دارای فاهر زیبا وفریبنده
the nine
نه تن الهه شعر و هنرهای زیبا
shangri
شهر زیبا سرزمین دلخواه
belletrist
نویسنده شعر و اثارادبی زیبا ادیب
Ravishingly beautiful .
مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
aestheticism
زیبایی پرستی علاقمندی به هنرهای زیبا
Ravishingly beautiful.
مثل پنجه آفتاب ( بسیار زیبا )
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
بسیار زیبا بودن
[اصطلاح روزمره]
Frigi darium
[تزئینات زیبا و بزرگ در حمام های رومی]
dressage
حرکات زیبا و شیرین کاری اسبهای تربیت شده
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
cinerarium
[گلدان یا ظرف زیبا شبیه جعبه برای نگهداری خاکستر مردگان]
bimbo
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com