English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (5 milliseconds)
English Persian
to be under a person p زیرحمایت کسی نبودن
Other Matches
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
lacks نبودن
lacked نبودن
absence نبودن
absences نبودن
lack نبودن
be off one's duty سر خدمت نبودن
inapplicability عملی نبودن
inedibility ماکول نبودن
unconditionality معلق نبودن
misbeseem زیبنده نبودن
no new is good new نبودن خبر
to be at ease راحت نبودن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
run short <idiom> کافی نبودن
to retire in to oneself معاشر نبودن
to go out of fashion دیگرمتداول نبودن
to be out of heart سرخلق نبودن
to be no more دیگر نبودن
haze روشن نبودن مه
stand-offs محشور نبودن
stand-off محشور نبودن
stand off محشور نبودن
disagrees موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
bush در فرم نبودن
bushes در فرم نبودن
eccentric هم مرکز نبودن
eccentrics هم مرکز نبودن
disagree موافق نبودن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
inapprehensibility قابل درک نبودن
out of step <idiom> دریک گام نبودن
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
to be left in disbelief <idiom> قابل فهم نبودن
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
dishonoured قابل پرداخت نبودن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
misbeseem نیامدن به نبودن برای
dishonour قابل پرداخت نبودن
dishonours قابل پرداخت نبودن
dishonouring قابل پرداخت نبودن
dishonors قابل پرداخت نبودن
dishonoring قابل پرداخت نبودن
dishonored قابل پرداخت نبودن
unanswered همردیف نبودن حریف
displeases خوش ایند نبودن
displease خوش ایند نبودن
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
let the chips fall where they may <idiom> نگران نتیجه یک کشف نبودن
sell out <idiom> صادق نبودن ،فرختن راز
differ شبیه چیز دیگر نبودن
not my cup of tea <idiom> باب طبع کسی نبودن
to have no say [in that matter] پاسخگو نبودن [در این قضیه]
goof off <idiom> کار نکردن یاجدی نبودن
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
fluctuate ثابت نبودن موج زدن
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
miscast برای نقش خودمناسب نبودن
misbecome زیبنده نبودن ناجوربودن برای
inexpressiveness زیان دار نبودن گنگی
fluctuated ثابت نبودن موج زدن
fluctuates ثابت نبودن موج زدن
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
run-of-the-mill برجسته نبودن در جنس متوسط
indulging مخالف نبودن رها ساختن
indulges مخالف نبودن رها ساختن
indulge مخالف نبودن رها ساختن
indulged مخالف نبودن رها ساختن
run of the mill برجسته نبودن در جنس متوسط
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
differed شبیه چیز دیگر نبودن
differing شبیه چیز دیگر نبودن
differs شبیه چیز دیگر نبودن
bark is worse than one's bite <idiom> به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
to sit heavy on the stomach گوارا نبودن دیر هضم بودن
write off <idiom> پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
stand pat <idiom> ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
off balance <idiom> فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
disclaimers عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimer عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
heir presumptive وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com