Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
choke
ساسات کاربراتور مسدود کردن
choked
ساسات کاربراتور مسدود کردن
chokes
ساسات کاربراتور مسدود کردن
Other Matches
chokes
خفه کردن ساسات خودرو چوک
choked
خفه کردن ساسات خودرو چوک
choke
خفه کردن ساسات خودرو چوک
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
obstructed
مسدود کردن
foreclosed
مسدود کردن
obstructs
مسدود کردن
freezes
مسدود کردن
freeze
مسدود کردن
foreclose
مسدود کردن
choke
مسدود کردن
choked
مسدود کردن
foreclosing
مسدود کردن
obstructing
مسدود کردن
close
مسدود کردن
closer
مسدود کردن
closes
مسدود کردن
forecloses
مسدود کردن
closest
مسدود کردن
chokes
مسدود کردن
blockades
مسدود کردن
shut off
مسدود کردن
ligate
مسدود کردن رگ
dammed
مسدود کردن
dams
مسدود کردن
damming
مسدود کردن
blocking
مسدود کردن
obturate
مسدود کردن
oppilate
مسدود کردن
blockade
مسدود کردن
obtruate
مسدود کردن
blockaded
مسدود کردن
obstruct
مسدود کردن
dam
مسدود کردن
blockading
مسدود کردن
occlude
مسدود کردن
to block a passage
مسدود کردن یک راه
barricaded
مانع مسدود کردن
jammed
مسدود کردن پارازیت
jams
مسدود کردن پارازیت
blocks
بستن مسدود کردن
barricade
مانع مسدود کردن
jam
مسدود کردن پارازیت
blocked
بستن مسدود کردن
barricading
مانع مسدود کردن
to clog up pores
مسدود کردن منافذ
block
بستن مسدود کردن
barricades
مانع مسدود کردن
preclude
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
carbureter
کاربراتور
gasifying apparatus
کاربراتور
gasifier
کاربراتور
carburetter
کاربراتور
bulid up
با سنگ یا اجر مسدود کردن روکش کردن
to block and bleed
[valve]
مسدود کردن و تخلیه کردن
[دریچه]
[مهندسی]
tar down
بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
calker
مسدود کردن نعل زدن
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
To block the escape routes.
راههای فرار را مسدود کردن
to bar apatn
بستن و مسدود کردن راه
choking
مسدود کردن از حرکت بازداشتن
carburetor air
هوای کاربراتور
carburetor adjustment
تنظیم کاربراتور
governor carburettor
کاربراتور گاورنری
carburetor float
شناور کاربراتور
carburetor jet
دهانه کاربراتور
main carburetor
کاربراتور اصلی
spray carburetor
کاربراتور سوخت پاش
atomizing carburetor
کاربراتور ذره ساز
injection carburator
کاربراتور تزریقی یا پاشنده
to bar somebody from something
[doing something]
مسدود کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
carburetor tickler
پاک کننده لولههای کاربراتور
throttles
ساسات
throttle
ساسات
carburetor choke
ساسات
throttling
ساسات
choked
ساسات
throttled
ساسات
chokes
ساسات
choke
ساسات
throttle valve
ساسات
chokes
ساسات هوا
choke valve
ساسات هوا
chokes
دریچه ساسات
throttles
ساسات کشیدن
choke
ساسات هوا
choked
ساسات هوا
choked
دریچه ساسات
choke
دریچه ساسات
throttle
ساسات کشیدن
automatic throttle
ساسات خودکار
throttled
ساسات کشیدن
throttling
ساسات کشیدن
blocking
سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
shutting
مسدود
shut
مسدود
barred
مسدود
shuts
مسدود
closed
مسدود
crossed cheque
چک مسدود
blocked opening
در مسدود
unstuck
نا مسدود
closed meeting
نشست مسدود
barricaded
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
blocked
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
obturator
ماهیچه مسدود
blocked cuurency
پول مسدود
blind hole
سوراخ مسدود
close aneal
گداختن مسدود
frozen assets
دارائیهای مسدود
closed
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
plug welding
جوشکاری مسدود
locked
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
closed loop
حلقه مسدود
closed subroutine
زیرروال مسدود
plug weld
جوش مسدود
disabled
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
ballonet
اطاقک مسدود
barred
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
closed conference
نشست مسدود
blocked
[with objects]
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
obstructive
مسدود کننده
close aneal
باز پختن مسدود
adobe shooting
خرج گذاری مسدود
The roads are obstructed.
جاده ها مسدود هستند.
bell type annealing furnace
کوره التهابی نوع مسدود
check valve
سوپاپ یا دریچه مسدود کننده
gas cycle reactor
راکتور با مدار گردش گازی مسدود
embolus
جسم مسدود کننده جریان خون
The rain gutter is blocked up with leaves.
برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
to get clogged
مسدود شدن
[بسته شدن ]
[متراکم وانباشته شدن]
clogged ink jet nozzles
اشکالی که در یک چاپگر پرتاب مرکبی پیش می اید و مربوط به زمانی است که مرکب باهوا تماس پیدا کرده و خشک میشود که در اینصورت درداخل و اطراف دهانک جمع شده و باعث مسدود شدن سیستم میشود
barred spiral galaxy
کهکشان مارپیچی مسدود کهکشان مارپیچی میله دار
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com