English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
Other Matches
countdowns میزان کردن ساعت
countdown میزان کردن ساعت
tune میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tunes میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
sundial ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
sundials ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to breakin خودرا داخل کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
zone time وقت یا ساعت منطقهای سیستم ساعت 42 ساعتی جهانی
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
My curfew is at 11. من ساعت ۱۱ باید خانه باشم. [چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
availability میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
bond albedo نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
spindle دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
spindles دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
standard time ساعت بین المللی ساعت استاندارد
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock. او [مرد] عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
tune میزان کردن
focussed میزان کردن
tunes میزان کردن
focussing میزان کردن
focus میزان کردن
focused میزان کردن
focuses میزان کردن
collimate میزان کردن
focusses میزان کردن
adjustment میزان کردن
standardization میزان کردن
adjusts میزان کردن
aligning میزان کردن
align میزان کردن
aligned میزان کردن
aligns میزان کردن
equilibration میزان کردن
adjusting میزان کردن
adjust میزان کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set the clock ساعت را تنظیم کردن
ignition timing میزان کردن جرقه
interrupter timing میزان کردن جرقه
spark advance & retard میزان کردن جرقه
hand advance میزان کردن دستی
line up <idiom> به درستی میزان کردن
spark timing میزان کردن جرقه
To synchonize the watches . ساعتهارا به هم میزان کردن
adjustments تنظیم و میزان کردن
magneto timing میزان کردن مگنت
automatic spark advance میزان کردن خودکار
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
adjusts میزان کردن تنظیم کنید
adjusting میزان کردن تنظیم کنید
semi automatic advance میزان کردن نیم خودکار
synchronous ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دو وسیله با یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسالی هم سان با سیگنال ساعت است
to watch the clock [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
to impose a curfew خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
skew میزان کردن چیزی به صورت نادرست
skewing میزان کردن چیزی به صورت نادرست
to align oneself with somebody خود را با کسی میزان [تطبیق] کردن
skews میزان کردن چیزی به صورت نادرست
damper الت میزان کردن جریان هوا
clockwise مطابق گردش عقربه ساعت در جهت عقربه ساعت
lock همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
boresight میزان کردن لوله و مگسک اسلحه در هدفگیری
o'clock ساعت از روی ساعت
to balance out میزان کردن [تنظیم کردن ]
regulates میزان کردن کنترل کردن
ranges مرتب کردن میزان کردن
regulate میزان کردن کنترل کردن
regulating میزان کردن درست کردن
ranged مرتب کردن میزان کردن
range مرتب کردن میزان کردن
regulate میزان کردن درست کردن
tempers معتدل کردن میزان کردن
regulates میزان کردن درست کردن
regulated میزان کردن کنترل کردن
regulated میزان کردن درست کردن
regulating میزان کردن کنترل کردن
leveling میزان کردن افقی کردن
tempered معتدل کردن میزان کردن
temper معتدل کردن میزان کردن
transmissions وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
transmission وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
self adjusting بخودی خود میزان شونده خود میزان
bottoming reamer وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
isobath خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
to rangeoneself خودرا
kopfring حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
clocks مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clock مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to a onself خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to dress up خودرا اراستن
minces حرف خودرا خوردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
insconce خودرا جای دادن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
flatten روحیه خودرا باختن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
mince حرف خودرا خوردن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to sun one self خودرا افتاب دادن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
flattens روحیه خودرا باختن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
pontify خودرا مقدس نمودن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
self assertion خودرا جلو اندازی
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
measure میزان کردن طی کردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com