English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (6 milliseconds)
English Persian
ablebodied <adj.> سالم و تندرست
Other Matches
levy in mess نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
Sound mind in a sound body. <proverb> عقل سالم در بدن سالم.
lustier تندرست
lusty تندرست
healthier تندرست
healthiest تندرست
lustiest تندرست
bouncing تندرست
healthful تندرست
in a good state of health تندرست
healthy تندرست
well :خوب تندرست
wells :خوب تندرست
to look well تندرست به نظر آمدن
fit as a fiddle <idiom> روپا ،کاملا تندرست وسلامت
wells سالم
safer سالم
safe سالم
hale سالم
pert سالم
lucid سالم
scot-free سالم
safes سالم
in a good state of health سالم
safest سالم
soundable سالم
out of the wood سالم
healthful سالم
well سالم
scot free سالم
whole سالم
valid سالم
sicker سالم
healthier سالم
salubrious سالم
healthiest سالم
healthy سالم
soundest سالم
sounds سالم
sounded سالم
intact سالم
sound سالم
health food غذای سالم
A healthy recreation . Good clean fun. تفریحات سالم
sound money پول سالم
syntropy پیوند سالم
wholesomeness سالم و بی خطر
with a whole skin پی گزند سالم
health foods غذای سالم
healthily بطور سالم
salutary سالم ومغذی
sane سالم معقول
sanest سالم معقول
wholesome سالم و بی خطر
Is everything all right? سالم هستی؟
intact سالم کامل
clear timber چوب سالم
All right? سالم هستی؟
unclean غیر سالم
halely بطور سالم
saner سالم معقول
In good condition (health). سالم وبی عیب
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
unhealthy غیر سالم بیمار
unsullied مسموم نشده-سالم
compos mentis دارای عقل سالم
soundly بطور صحیح و سالم
peart سالم وبا روح
bonnily بطور سالم وخوشحال
to ride out سالم بیرون رفتن از
survived <past-p.> جان سالم به در بردن
wholesore گوارا سالم سودمند
wooden bomb بمب سالم و بادوام
wooden round گلوله سالم و بادوام
incorrupt سالم کردن درستکارکردن
To be sound in wind and limb. جسما" سالم وقوی بودن
well-balanced سالم سلیم موزون باقرینه
embonpoint دارای مزاج سالم و خوب
well balanced سالم سلیم موزون باقرینه
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
duration مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
sound [arguments, data, figures] <adj.> درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
you do not seem well گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
return to base بازگشت هواپیما به پایگاه به طور سالم هواپیمای بازگشتی
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
homeopathy معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علائم ان مرض را بوجوداورد
Sophrosyne وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
xmodem یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com