Dictiornary-Farsi | سالم کامل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
intact	سالم کامل


Other Matches

levy in mess	نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
Sound mind in a sound body. <proverb>	عقل سالم در بدن سالم.
full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full annealing	بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale	باندازه کامل بمقیاس کامل
completed case	جعبه کامل خشاب کامل
healthiest	سالم
healthier	سالم
healthy	سالم
salubrious	سالم
healthful	سالم
intact	سالم
whole	سالم
safe	سالم
safer	سالم
safes	سالم
soundable	سالم
safest	سالم
valid	سالم
in a good state of health	سالم
hale	سالم
out of the wood	سالم
scot free	سالم
scot-free	سالم
wells	سالم
well	سالم
sounds	سالم
soundest	سالم
pert	سالم
lucid	سالم
sicker	سالم
sound	سالم
sounded	سالم
syntropy	پیوند سالم
ablebodied <adj.>	سالم و تندرست
wholesomeness	سالم و بی خطر
sound money	پول سالم
clear timber	چوب سالم
unclean	غیر سالم
salutary	سالم ومغذی
health foods	غذای سالم
health food	غذای سالم
All right?	سالم هستی؟
healthily	بطور سالم
wholesome	سالم و بی خطر
with a whole skin	پی گزند سالم
Is everything all right?	سالم هستی؟
sanest	سالم معقول
sane	سالم معقول
halely	بطور سالم
saner	سالم معقول
A healthy recreation . Good clean fun.	تفریحات سالم
imago	حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough	بطور کامل کامل
peart	سالم وبا روح
wooden round	گلوله سالم و بادوام
incorrupt	سالم کردن درستکارکردن
compos mentis	دارای عقل سالم
survived <past-p.>	جان سالم به در بردن
soundly	بطور صحیح و سالم
wholesore	گوارا سالم سودمند
bonnily	بطور سالم وخوشحال
wooden bomb	بمب سالم و بادوام
unhealthy	غیر سالم بیمار
to ride out	سالم بیرون رفتن از
unsullied	مسموم نشده-سالم
In good condition (health).	سالم وبی عیب
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
embonpoint	دارای مزاج سالم و خوب
well-balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
well balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
To be sound in wind and limb.	جسما" سالم وقوی بودن
duration	مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
It remained intact.	سالم ودست نخورده باقی مانده
sound [arguments, data, figures] <adj.>	درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
return to base	بازگشت هواپیما به پایگاه به طور سالم هواپیمای بازگشتی
you do not seem well	گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
demands of providing healthy living and working conditions	خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
homeopathy	معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علائم ان مرض را بوجوداورد
Sophrosyne	وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
usura maritima	دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
xmodem	یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
perfects	کامل
exact	کامل
self-contained	کامل
all-out	کامل
semibreve	نت کامل
semibreves	نت کامل
in a entireness of state	کامل
unqualified	کامل
totalling	کامل
exacted	کامل
exacts	کامل
perfect	کامل
empennage	دم کامل
echaustive	کامل
perfected	کامل
main	کامل
perfecting	کامل
fullest	کامل
of ripe years	کامل
totalled	کامل
completing	کامل
large	کامل
completed	کامل
larger	کامل
largest	کامل
complete	کامل
absolutes	کامل
full	کامل
searching	کامل
unabridged	کامل
full fledged	کامل
completes	کامل
wall-to-wall	کامل
full-fledged	کامل
stark	کامل
starker	کامل
saturation	کامل
starkest	کامل
totaled	کامل
totaling	کامل
starkly	کامل
entire	کامل
totals	کامل
plenary	کامل
plenaries	کامل
unmitigated	کامل
absolute	کامل
total	کامل
hottest	امادگی کامل
full frame	قاب کامل
full justification	تطابق کامل
absolutes	کامل قطعی
full command	کنترل کامل
full command	اداره کامل
hotter	امادگی کامل
full employment	اشتغال کامل
hot	امادگی کامل
full load	بار کامل
conversance	اشنایی کامل
full bodied money	پول کامل
absolute	کامل قطعی
fletcherism	وجویدن کامل ان
fixed round	فشنگ کامل
complete ditch	گودبرداری کامل
empery	سلطه کامل
complete graph	گراف کامل
dismounted defilade	اختفاء کامل
conversancy	اشنایی کامل
conversancy	اگاهی کامل
complete sound	فشنگ کامل
conversance	اگاهی کامل
comprehensive insurance	بیمه کامل
completeness check	تطبیق کامل
completely specified	با تعیین کامل
complete inventory	موجودی کامل
complete ditch	گود کامل
flying colors	توفیق کامل
clamp	بست کامل
clamped	بست کامل
clamping	بست کامل
clamps	بست کامل
all in price	بهای کامل
almightiness	قدرت کامل
amain	باسرعت کامل
blackbody	تابشگر کامل
hohlraum	تابشگر کامل
full blown	تمام کامل
full annealing	کامل گداختن
full annealing	بازپخت کامل
foud royant a	سکته کامل
complementary color	رنگ کامل
complete substitution	جانشین کامل
uberrima fides	صراحت کامل
uncomplimentary	غیر کامل
unperfect	غیر کامل
utmost good faith	با صداقت کامل
willie waught	یک جرعه کامل
changeover	دگرگونی کامل
changeovers	دگرگونی کامل
U-turn	دور کامل
totalize	کامل کردن
total score	نمره کامل
star program	برنامه کامل
strict profile	نیمرخ کامل
the fullness of time	زمان کامل
thoro	کامل تمام
through rate	نرخ کامل
total charge	بارگذاری کامل
total function	تابع کامل
total porosity	تخلخل کامل
U-turns	دور کامل
hale and hearty <idiom>	درسلامتی کامل
in the minutest detail <idiom>	مو به مو [با جزییات کامل]
rounded <adj.>	کامل و متعادل
total costs	هزینه کامل
overall costs	هزینه کامل
to the bone <idiom>	به طور کامل
to the hilt <idiom>	به طور کامل