Total search result: 201 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
dry year |
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است |
|
|
Other Matches |
|
wet year |
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست |
precipitation |
میزان بارندگی |
lapseratc |
میزان بارندگی به نسبت بلندی ها |
rain gage |
وسیله سنجش میزان بارندگی |
underdistance |
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت |
undermanned |
دارای نفرات کمتر از میزان لازم |
undercool |
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن |
rain discharge |
حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی |
natural rate hypothesis |
فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری |
availability |
میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو |
bond albedo |
نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده |
biyearly |
سالی دوبار |
per annum |
هر سالی سالیانه |
drouth |
خشک سالی |
famines |
تنگ سالی |
famine |
تنگ سالی |
novennial |
نه سالی به نه سال رخ دهنده |
remontant |
سالی دوبارگل دهنده |
semiannual |
شش ماهه نصف سالی |
drought |
خشک سالی تنگی |
droughts |
خشک سالی تنگی |
the year in question |
سالی که مورد بحث است |
biannual |
سالی دوبار دوسال یکبار |
All the year round. Yes in year out . |
سالی دوازده ماه ( هر سال ) |
etesian |
سالی یک مرتبه واقع شونده |
the rainy season |
بارندگی |
snowfalls |
بارندگی |
rain fall |
بارندگی |
precipitation of moisture |
بارندگی |
rainfall |
بارندگی |
snowfall |
بارندگی |
onfall |
بارندگی |
I've been doing it for nine years. |
من این کار نه سالی هست که انجام میدهم. |
monsoons |
موسم بارندگی |
monsoon |
موسم بارندگی |
rains |
بارندگی باریدن |
downpour |
بارندگی زیاد |
rained |
بارندگی باریدن |
downpours |
بارندگی زیاد |
raining |
بارندگی باریدن |
rain |
بارندگی باریدن |
onding |
بارندگی زیاد |
effective rainfall |
بارندگی موثر |
annual precipitation |
بارندگی سالیانه |
hyerograph |
نقشه بارندگی |
rainfall intensity |
شدت بارندگی |
She comes here once in a blue moon . |
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت ) |
average annual precipitation |
متوسط بارندگی سالینه |
hyetology |
علم یا مبحث بارندگی |
leet |
دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند |
pluviometric |
مبنی بر سنجش مقدار بارندگی |
rainfall area |
منطقه بارش ناحیه بارندگی |
walker cup |
مسابقه گلف بین مردان اماتور امریکا و انگلستان سالی یک بار |
These clouds are a sign of rain . |
این ابرها علامت بارندگی است |
intensity of rain fall |
شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود |
ephemeral stream |
رودی که درموقع بارندگی اب در ان جریان دارد |
these cloud promise rain |
این ابرها خبر از بارندگی میدهند |
tunes |
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره |
tune |
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره |
quady |
رودی که فقط در فصل بارندگی جریان دارد و دربقیه فصول خشک میباشد |
usage |
معمول |
usages |
معمول |
in- |
معمول |
in |
معمول |
in vogue |
معمول |
usual |
معمول |
going |
معمول |
self adjusting |
بخودی خود میزان شونده خود میزان |
normal |
هنجار معمول |
usu |
مخفف معمول |
as usual <idiom> |
طبق معمول |
to set in |
معمول شدن |
to be in f. |
معمول بودن |
off season |
ارزان تر از معمول |
After the usual courtesies. |
پس از تعارفات معمول |
undersized |
کوچکتر از معمول |
out of the ordinary |
غیر معمول |
To overstep the mark. To go too far. |
از حد معمول گذراندن |
off the map |
غیر معمول |
out of the common |
غیر معمول |
fashionably |
مطابق معمول |
slow down <idiom> |
از حد معمول آرامتر |
in character <idiom> |
مثل معمول |
by usage |
یا معمول سابق |
enchorial |
معمول متعارفی |
usual conditions |
شرایط معمول |
practice |
معمول به عادت |
eccentrically |
بطورغیر معمول |
consuetudinary |
عادی معمول |
it is usual with him |
معمول اوست |
as usual |
مطابق معمول |
vogue |
رسم معمول |
introductions |
معمول سازی ابداع |
introduction |
معمول سازی ابداع |
oversleep |
بیش از حد معمول خوابیدن |
institution |
رسم معمول عرف |
oversleeping |
بیش از حد معمول خوابیدن |
oversleeps |
بیش از حد معمول خوابیدن |
overslept |
بیش از حد معمول خوابیدن |
intercolonial |
معمول در میان مستعمرات |
it is our usual p to |
معمول ما این است که |
it is unusually large |
ازاندازه معمول بزرگتراست |
such dresses are the vogue |
اینجورلباسهامتداول معمول است |
habitualness |
معمول بودن معتادیت |
gangling |
بلند تراز حد معمول |
quite the thing |
مطابق بارسم معمول |
price current |
صورت نرخهای معمول |
isobath |
خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق |
cupola practice |
روش معمول کوره کوپل |
retrograde |
دوران در خلاف جهت معمول |
fair wear and tear |
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول |
international practice |
طریقه معمول به بین المللی |
semidouble |
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول |
short |
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است |
shortest |
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است |
unorthodox |
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول |
executive course |
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول |
wide angle |
دارای زاویه دید بیش از معمول |
executive length course |
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول |
wide-angle |
دارای زاویه دید بیش از معمول |
shorter |
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است |
substandard |
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی |
extras |
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد |
extra- |
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد |
extra |
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد |
lesser |
کمتر |
shortest |
کمتر |
less |
کمتر |
minor |
کمتر |
short |
کمتر |
Lt |
کمتر از |
shorter |
کمتر |
in a less degree |
کمتر |
less than |
کمتر از |
infrequently |
کمتر |
much less |
کمتر |
minus |
کمتر |
characteristically |
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است |
characteristic |
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است |
fashionableness |
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز |
bow-pew |
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا] |
auxiliary contours |
خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی |
hyetography |
نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه |
minorities |
بخش کمتر |
low price |
قیمت کمتر |
A smaller number . Fewer . |
تعداد کمتر |
inside of a week |
کمتر از یک هفته |
minority |
بخش کمتر |
inside of a week |
در یک هفته کمتر |
cut back <idiom> |
استفاده کمتر |
he would not accept less |
دو روز کمتر |
sub- |
در معنای کمتر |
gondolas |
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است |
cylix |
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است |
mancipation |
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود |
gondola |
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است |
stroking |
راندن کمتر از فرفیت |
shorthanded |
ادامه با بازیگر کمتر |
shoat |
خوک کمتر از یک سال |
underprice |
قیمت کمتر از رقیب |
less than container load |
کمتر از فرفیت کانتینر |
stroke |
راندن کمتر از فرفیت |
stroked |
راندن کمتر از فرفیت |
strokes |
راندن کمتر از فرفیت |
below par |
کمتر از بهای اسمی |
le |
to Equal or Than Less کمتر از یا برابر با |
below par |
کمتر از ارزش اسمی |
ammo minus |
مهمات کمتر از نصف |
hypotrophy |
رشد کمتر ازمعمول |
underquote |
کمتر مظنه دادن |
short-changes |
کمتر پول دادن |
short-changed |
کمتر پول دادن |
short-change |
کمتر پول دادن |
under- |
پایین تراز کمتر از |
underexpose |
کمتر از حد لزوم در معرض |
under |
پایین تراز کمتر از |
short-changing |
کمتر پول دادن |
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. |
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود. |
production run |
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند |
storm water |
فاضلاب ناشی از بارندگی فاضلاب سطحی |
lessens |
کمتر شدن تخفیف یافتن |
lessening |
کمتر کردن تقلیل دادن |
embryo |
جنین کمتر از هشت هفته |
weanling |
کره اسب کمتر از یک سال |
embryos |
جنین کمتر از هشت هفته |
less developed countries |
کشورهای کمتر توسعه یافته |
he is well preserved |
کمتر نشان پیری در او پیداست |
lessen |
کمتر شدن تخفیف یافتن |
lessen |
کمتر کردن تقلیل دادن |
lessened |
کمتر شدن تخفیف یافتن |
lessened |
کمتر کردن تقلیل دادن |
lessening |
کمتر شدن تخفیف یافتن |
infant |
بچه کمتر ازهفت سال |
reduced charge |
خرج کمتر یا پایین تر توپ |
lessens |
کمتر کردن تقلیل دادن |
infants |
بچه کمتر ازهفت سال |
Advanced Technology Attachment |
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است |
fasts |
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است |
multipass overlap |
بنابراین نقاط کمتر به نظر می آیند |
nursery school |
مدرسه بچههای کمتر از پنج سال |