English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
etesian سالی یک مرتبه واقع شونده
Other Matches
simultaneous with each other با هم واقع شونده
osculant واقع شونده
interjacent در میان واقع شونده
nocturnal واقع شونده درشب
post-natal واقع شونده پس از تولد
etesian واقع شونده بطورسالیانه
post natal واقع شونده پس از تولد
intermediate در میان واقع شونده
coincident واقع شونده دریک وقت
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
collinear دریک خط مستقیم واقع شونده
simultaneous باهم واقع شونده همزمان
intervocal میان دو صدا واقع شونده
intervicalic میان دو صدا واقع شونده
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
preterminal واقع شونده قبل از مرگ
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
synchronous همگاه واقع شونده بطور هم زمان
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
preovulatory واقع شونده درمرحله قبل ازتخم گذاری
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
biyearly سالی دوبار
famines تنگ سالی
drouth خشک سالی
famine تنگ سالی
per annum هر سالی سالیانه
droughts خشک سالی تنگی
drought خشک سالی تنگی
semiannual شش ماهه نصف سالی
novennial نه سالی به نه سال رخ دهنده
remontant سالی دوبارگل دهنده
biannual سالی دوبار دوسال یکبار
All the year round. Yes in year out . سالی دوازده ماه ( هر سال )
the year in question سالی که مورد بحث است
I've been doing it for nine years. من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
walker cup مسابقه گلف بین مردان اماتور امریکا و انگلستان سالی یک بار
thrice سه مرتبه
enmasse یک مرتبه
order مرتبه
once in a whiled یک مرتبه
ranks مرتبه
all of a sudden یک مرتبه
echelons مرتبه
echelon مرتبه
rank مرتبه
ranked مرتبه
second class دومین مرتبه
exalted بلند مرتبه
positioned مرتبه مقام
position مرتبه مقام
third order reaction واکنش مرتبه سه
order of magnitude مرتبه بزرگی
order of matrix مرتبه ماتریس
stair مرتبه درجه
pooh bah عالی مرتبه
ninths نهمین مرتبه
ninth نهمین مرتبه
hierarchies مرتبه بندی
elevated بلند مرتبه
second order مرتبه دوم
place وهله مرتبه
bond order مرتبه پیوند
first order مرتبه اول
first order reaction واکنش مرتبه یک
low order مرتبه پایین
manyfold چندین مرتبه
semidiurnal دو مرتبه در روز
first order reflection انعکاس مرتبه یک
three fold سه دفعه سه مرتبه
first order transition گداز مرتبه یک
hierarchy مرتبه بندی
places وهله مرتبه
placing وهله مرتبه
nth در مرتبه بیشمار
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
higher order factor عامل مرتبه بالا
top flight اعلی ترین مرتبه
sphere مرتبه حدود فعالیت
pseudo first order reaction واکنش شبه مرتبه یک
spheres مرتبه حدود فعالیت
second order conditions شرایط مرتبه دوم
second order reaction واکنش مرتبه دوم
baronetcy مقام و مرتبه بارونی
low order bit بیت مرتبه پایین
flare up <idiom> یک مرتبه عصبانی شدن
second order factor عامل مرتبه دوم
second derivative مشتق مرتبه دوم
m مرتبه دوازدهم یاسیزدهم
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
nineteen نوزدهمین مرتبه نوزده تایی
nineteens نوزدهمین مرتبه نوزده تایی
third long period تناوب بزرگ مرتبه سوم
derivatives of higher order مشتقهای مرتبه بالا [ریاضی]
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
vellicate دوبار دودفعه دو مرتبه دوبرابر
to stop short یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
knight bachelor پایین ترین مرتبه سلحشوری قدیم انگلیس
debutant دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
spline در گرافیک کامپیوتری کثیرالجملهای چند قطعهای با تدوام مرتبه اول بین قطعههای ان
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
folding تا شونده
diminishing کم شونده
deliquescent اب شونده
step down کم شونده
vimineous خم شونده
squashy له شونده
explosive منفجر شونده
fusible ذوب شونده
outgoing صادر شونده
gray سفید شونده
excurrent جاری شونده
friable خرد شونده
examinee امتحان شونده
fly table میز تا شونده
gelable دلمه شونده
ameliorative بهتر شونده
frondescent برگ شونده
gelable ژلاتینی شونده
foldaway کوچک شونده
assimilatory هم جنس شونده
analysand تحلیل شونده
base ejection پرتاب شونده از ته
acidific ترش شونده
accumulatively بطورجمع شونده
adrenergic فعال شونده
accretive زیاد شونده
aggravative بدتر شونده
causative سبب شونده
fill in جانشین شونده
evanescent محو شونده
drying خشک شونده
conducive موجب شونده
emissive خارج شونده
emanative صادر شونده
clastic تقسیم شونده
clotty دلمه شونده
coagulable دلمه شونده
combinatory ترکیب شونده
comparand قیاس شونده
concentrator متمرکز شونده
concretive سفت شونده
displaceable جابجا شونده
dilatant گشاد شونده
riser بلند شونده
deviator منحرف شونده
deteriorative بدتر شونده
conducive منجر شونده
clastic جدا شونده
fulminating محترق شونده
repressive مانع شونده
eruptional منفجر شونده
deterrents مانع شونده
deterrent مانع شونده
changful جوربجور شونده
changful دگرگون شونده
payees پرداخت شونده
erubescent سرخ شونده
payee پرداخت شونده
acquiescent راضی شونده
interviewees مصاحبه شونده
interviewee مصاحبه شونده
congregative جمع شونده
accumulative جمع شونده
depreciable مستهلک شونده
menstruating قاعده شونده
accumulate جمع شونده
remittent سبک شونده
reactive منعکس شونده
retractive جمع شونده
revulsive جابجا شونده
rigescent سفت شونده
rigescent سخت شونده
rubescent قرمز شونده
accumulates جمع شونده
accumulating جمع شونده
redintegrate تجدید شونده
pulverulent خرد شونده
clinchers متمسک شونده
clincher متمسک شونده
rarefactive رقیق شونده
cumulative جمع شونده
restrainer مانع شونده
recreant تسلیم شونده
seceder منتزع شونده
seconder دوم شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com