Dictiornary-Farsi | سامان اسباب | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (8 milliseconds)

English	Persian
furniture	سامان اسباب


Other Matches

unsettled	بی سامان
repose	سامان
orderless	بی سامان
anarchist	سامان ستیز
scheme	سامان سازی
schemed	سامان سازی
schemes	سامان سازی
masks	الگو سامان
reintegrate	سر و سامان دادن
mask	الگو سامان
anarchism	سامان ستیزی
furnisher	تهیه کننده سامان واثاثیه
remover	اسباب کش
rig	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
things	اسباب
rigging	اسباب
removers	اسباب کش
freehand	بی اسباب
doodad	اسباب
doodads	اسباب
tackle	اسباب
tackled	اسباب
tackles	اسباب
tackling	اسباب
instrument	اسباب
free handed	بی اسباب
geap	اسباب
instrumentally	با اسباب
lash up	اسباب
mountings	اسباب
whigmaleerie	اسباب
whigmaleery	اسباب
free hand	بی اسباب
fixings	اسباب
dixings	اسباب
article	اسباب
articles	اسباب
tool	اسباب
apparel	اسباب
device	اسباب
devices	اسباب
apparatus	اسباب
accouterment	اسباب
appliances	اسباب
contraption	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
contrivances	اسباب
gadget	اسباب
outfits	اسباب
traps	اسباب
contrivance	اسباب
appliance	اسباب
gadgets	اسباب
contraptions	اسباب
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
military device	اسباب ارتشی
discommodity	اسباب زحمت
playthings	اسباب بازی
exerciser	اسباب ورزش
plaything	اسباب بازی
drag	اسباب لایروبی
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
kits	اسباب کار
fishing gear	اسباب ماهیگیری
spared	اسباب یدکی
kit	اسباب کار
spare	اسباب یدکی
implementing	اسباب اجراء
implements	اسباب اجراء
moves	اسباب کشی
slide	اسباب لغزنده
malice	اسباب چینی
causes of revelation	اسباب نزول
caboodle	اسباب سفر
appurtenance	اسباب جهاز
dragged	اسباب لایروبی
gears	اسباب لوازم
drags	اسباب لایروبی
geared	اسباب لوازم
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
conspiracy	اسباب چینی
disfurnish	بی اسباب کردن
tools	اسباب کار
utensil	وسایل اسباب
utensils	وسایل اسباب
moved	اسباب کشی
crimper	اسباب فردادن مو
move	اسباب کشی
slides	اسباب لغزنده
conspiracies	اسباب چینی
gear	اسباب لوازم
Luggage	اسباب و اثاثیه
toy	اسباب بازی
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
purofier	اسباب پاک کن
inconvenience	اسباب زحمت
dumbbells	اسباب ورزشی
dumbbell	اسباب ورزشی
inconveniences	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
appliances	اسباب کار
resonator	اسباب ارتعاش
inconvenienced	اسباب زحمت
toys	اسباب بازی
stamper	اسباب کوبیدن
thing	اسباب دارایی
inhalator	اسباب استنشاق
rectifier	اسباب تقطیر
engine	موتور اسباب
trocar	اسباب بزل
paraphernalia	اسباب لوازم
enginery	اسباب جنگی
appliance	اسباب کار
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
to form a plot	اسباب چینی کردن
vinifacteur	اسباب شراب سازی
trangam	اسباب عجیب وغریب
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
toylike	مثل اسباب بازی
toyer	سازنده اسباب بازی
spurtle	اسباب اتش همزن
this luggage	این اسباب و اثاثیه
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
part	اسباب یدکی اتومبیل
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
equipage	اسباب و لوازم جنگی
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
move house	اسباب کشی کردن
emcumber	اسباب زحمت شدن
piano player	اسباب پیانو زنی
purofier	اسباب تصفیه گاز
lay out	اسباب خرده ریز
dentifactor	اسباب دندان سازی
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
conspiratress	اسباب چینی کردن
hatcher	اسباب جوجه گیری
roulette	اسباب قمار چرخان
baubles	اسباب بازی بچه
bauble	اسباب بازی بچه
moves	اسباب کشی کردن
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
encumber	اسباب زحمت شدن
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbers	اسباب زحمت شدن
churn	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
churns	بوسیله اسباب گردنده
moved	اسباب کشی کردن
peelers	اسباب پوست کن پلیس
leech	اسباب خون گیری
leeches	اسباب خون گیری
shear	اسباب برش قیچی
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
device	دستگاه اسباب وسیله
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
devices	دستگاه اسباب وسیله
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
powder puffs	اسباب پودر زنی
powder puff	اسباب پودر زنی
peeler	اسباب پوست کن پلیس
move	اسباب کشی کردن
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
mounting	اسباب سوار شدن یا کردن
resister	اسباب مقاوم دربرابر برق
resisters	اسباب مقاوم دربرابر برق
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
moved	اسباب کشی کردن تکان
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
agitators	اسباب بهم زدن مایعات