English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
to hush up ساکت نگاه داشتن
Other Matches
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to hold one's tongue ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
refraining نگاه داشتن
to keep in نگاه داشتن
to keep any one waiting نگاه داشتن
stops نگاه داشتن
stopping نگاه داشتن
stopped نگاه داشتن
stop نگاه داشتن
to hang up نگاه داشتن
to give support to نگاه داشتن
preservatize نگاه داشتن
hold نگاه داشتن
to lay fast نگاه داشتن
retaining نگاه داشتن
retain نگاه داشتن
to stop [doing something] نگاه داشتن
keeps نگاه داشتن
keep نگاه داشتن
retained نگاه داشتن
to put to a pause نگاه داشتن
refrains نگاه داشتن
refrained نگاه داشتن
refrain نگاه داشتن
to lock out نگاه داشتن
holds نگاه داشتن
stayed نگاه داشتن
tackles نگاه داشتن
tackling نگاه داشتن
stay نگاه داشتن
retains نگاه داشتن
tackled نگاه داشتن
tackle نگاه داشتن
wedging باگوه نگاه داشتن
to keep in روشن نگاه داشتن
wedges باگوه نگاه داشتن
to keep down پایین نگاه داشتن
to keep away دور نگاه داشتن
to keep at bay معطل نگاه داشتن
wedged باگوه نگاه داشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
commemorate بیادگار نگاه داشتن
to lay up in a napkin بی مصرف نگاه داشتن
commemorated بیادگار نگاه داشتن
to keep the pot boiling کارهارادرجریان نگاه داشتن
shrouded در زیرحجاب نگاه داشتن
to keep on file درپرونده نگاه داشتن
hide مخفی نگاه داشتن
hides مخفی نگاه داشتن
to keep on روشن نگاه داشتن
to keep on پیوسته نگاه داشتن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
freeze ثابت نگاه داشتن
wedge باگوه نگاه داشتن
stunt کوتاه نگاه داشتن
on ice <idiom> دور نگاه داشتن
stunting کوتاه نگاه داشتن
keep under one's hat <idiom> پنهان نگاه داشتن
stunts کوتاه نگاه داشتن
freezes ثابت نگاه داشتن
keep on بازهم نگاه داشتن
journalize دفترروزانه نگاه داشتن
shroud در زیرحجاب نگاه داشتن
commemorating بیادگار نگاه داشتن
inurn در فرف نگاه داشتن
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
enwomb در رحم نگاه داشتن
impark در محوطه نگاه داشتن
inshrine با حرمت نگاه داشتن
commemorates بیادگار نگاه داشتن
to behave oneself ادب نگاه داشتن
commemorating نگاه داشتن جشن گرفتن
celebrating نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrates نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrate نگاه داشتن تقدیس کردن
smothers در دل نگاه داشتن خفه شدن
to rein up جلو اسب را نگاه داشتن
commemorated نگاه داشتن جشن گرفتن
retains ابقاء کردن نگاه داشتن
keep something at bay <idiom> [چیزی را دور نگاه داشتن]
retaining ابقاء کردن نگاه داشتن
Keep somebody at bay <idiom> [کسی را دور نگاه داشتن]
commemorates نگاه داشتن جشن گرفتن
to time a race وقت مسابقهای را نگاه داشتن
retain ابقاء کردن نگاه داشتن
smother در دل نگاه داشتن خفه شدن
saved رهایی بخشیدن نگاه داشتن
spared درذخیره نگاه داشتن مضایقه
hold over برای اینده نگاه داشتن
spare درذخیره نگاه داشتن مضایقه
retained ابقاء کردن نگاه داشتن
spare برای یدکی نگاه داشتن
smothering در دل نگاه داشتن خفه شدن
saves رهایی بخشیدن نگاه داشتن
to observe the proprieties اداب معاشرت را نگاه داشتن
commemorate نگاه داشتن جشن گرفتن
save رهایی بخشیدن نگاه داشتن
smothered در دل نگاه داشتن خفه شدن
spared برای یدکی نگاه داشتن
pawl باگیره یاعایق نگاه داشتن
excludes راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
fish globe شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
exclude راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
to p a vehicle or horse جلو گردونه یا اسبی را نگاه داشتن
to keep on در نیاوردن [نگاه داشتن] [جامه یا کلاه]
filed در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
enchain در زنجیر نهادن محکم نگاه داشتن
to shut in تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
file در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
pinfold جانوران ولگرد درتوقیف گاه نگاه داشتن
memorialize برسم یادگار نگاه داشتن یاداوری کردن
to trainb arms تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
laniard طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
outrigger چوبهای دراز طرفین قایق برای نگاه داشتن تورماهیگیری
to save ones face ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
clipboards تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
clipboard تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
planch صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
guard حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guarding حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guards حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
c clamp گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
intubate لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
gloating نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloats نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloated نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloat نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
keek باچشم نیم باز نگاه ک ردن ازسوراخ نگاه کردن
look at me بمن نگاه کن ظ 7بمن نگاه کنید
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
glance نگاه نگاه مختصر
glances نگاه نگاه مختصر
glanced نگاه نگاه مختصر
soundless ساکت
quieter ساکت تر
cut it out <idiom> ساکت شو
serene ساکت
lown ساکت
sh ساکت
shush ساکت
at pause ساکت
tacet ساکت
tace ساکت
dormant ساکت
sockets ساکت
whist ساکت
acquiescent ساکت
Silence! <idiom> ساکت باش!
mum ساکت بودن
calming ساکت ساکن
the sea was lulled دریا ساکت شد
calms ساکت ساکن
conciliate ساکت کردن
calmest ساکت ساکن
conciliated ساکت کردن
conciliates ساکت کردن
conciliating ساکت کردن
tace ساکت باش
calm ساکت ساکن
calmed ساکت ساکن
mums ساکت بودن
tacet ساکت باش
calmer ساکت ساکن
talk down ساکت کردن
quieten ساکت کردن
mutely بطور ساکت
Be quiet!Hold your tongue! <idiom> ساکت باش!
stills خاموش ساکت
h! ساکت باش
whist ساکت کردن
dead spot منطقه ساکت
lull ساکت شدن
silence ساکت کردن
silenced ساکت کردن
silent ساکت بیصدا
silences ساکت کردن
silencing ساکت کردن
lulled ساکت شدن
lulling ساکت شدن
lulls ساکت شدن
stillest خاموش ساکت
stiller خاموش ساکت
keep still ساکت باش
Hush up! <idiom> ساکت باش!
Hush! <idiom> ساکت باش!
Keep quiet! <idiom> ساکت باش!
assuasive ساکت کننده
Shush! <idiom> ساکت باش!
Stop talking! <idiom> ساکت باش!
input socket ساکت ورودی
Dry up! ساکت باش!
he stood still ساکت ایستاد
still خاموش ساکت
hush ساکت ارام
quietest ساکت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com