Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
doxologize	ستایش گفتن
Other Matches
greets	درود گفتن تبریک گفتن
greet	درود گفتن تبریک گفتن
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
proneur	ستایش گر
praising	ستایش
praises	ستایش
praised	ستایش
praise	ستایش
lauds	ستایش
lauding	ستایش
lauded	ستایش
panegyric	ستایش
laud	ستایش
laudation	ستایش
extolment	ستایش
commendation	ستایش
eulogium	ستایش
encomium	ستایش
doxology	ستایش
veneration	ستایش
orison	ستایش
adoration	ستایش
panegyrics	ستایش
panegyrical	ستایش
worships	ستایش
eulogies	ستایش
eulogy	ستایش
worship	ستایش
worshiped	ستایش
adulation	ستایش
worshiping	ستایش
worshipping	ستایش
kudos	ستایش کردن
glorifying	ستایش کردن
sweet talk <idiom>	ستایش کسی
praiseful	ستایش امیز
doxological	ستایش امیز
laudable	قابل ستایش
eulogistic	ستایش امیز
commend	ستایش کردن
commended	ستایش کردن
commends	ستایش کردن
glorifies	ستایش کردن
glorify	ستایش کردن
tribute	ستایش تکریم
commending	ستایش کردن
ovations	ستایش و استقبال
unsung	ستایش نشده
ovation	ستایش و استقبال
encomiastic	ستایش امیز
hierolatry	ستایش مقدسات
eulogised	ستایش کردن
admiring	ستایش امیز
panegyrize	ستایش کردن
adorableness	شایستگی ستایش
eulogizing	ستایش کردن
exaltation	سرافرازی ستایش
eulogizes	ستایش کردن
eulogized	ستایش کردن
eulogize	ستایش کردن
eulogising	ستایش کردن
to pay tribute to	ستایش کردن
eulogises	ستایش کردن
adorable	شایان ستایش
praiseworthiness	برای ستایش
tributes	ستایش تکریم
laud	ستایش کردن
adorability	شایستگی ستایش
lauds	ستایش کردن
laudator	ستایش کننده
lauding	ستایش کردن
lauded	ستایش کردن
laudably	بطور قابل ستایش
apotheosis	ستایش اغراق امیز
panegyrical	ستایش امیز مدیحه
he won a high praise	مورد ستایش بسیارواقع شد
more praise than pudding	ستایش خشک و خالی
praiseworthily	بطور قابل ستایش
sensibility to praise	حساسیت نسبت به ستایش
eloge	ستایش شخص مرده
adorer	ستایش کننده عاشق
to preach up	ستودن یا ستایش کردن
venerate	ستایش و احترام کردن
venerates	ستایش و احترام کردن
venerating	ستایش و احترام کردن
venerated	ستایش و احترام کردن
panegyric	ستایش امیز مدیحه
apotheoses	ستایش اغراق امیز
panegyrics	ستایش امیز مدیحه
praiseworthy	قابل ستایش ستودنی
commendably	چنانکه شایان ستایش باشد
magnifcation	درشت سازی ستایش زیاد
palmary	شایسته ستایش و تقدیر برجسته
henotheism	ستایش چند خدا یکی پس ازدیگری
claptrap	سخنی که برای ستایش دیگران بگویند
hero-worshipper	ستایش گر ساده لوح [جامعه شناسی]
adorably	چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
worthy of praise	شایان تمجید سزاوارتمجید شایان ستایش
tells	گفتن
utter	گفتن
bubbling	گفتن
tell	گفتن
telling-off	گفتن
uttered	گفتن
utters	گفتن
rehearsed	گفتن
mouth	گفتن
iteration	گفتن
adduse	گفتن
get out	گفتن
mouthed	گفتن
mouths	گفتن
mouthing	گفتن
let out <idiom>	گفتن
saith	گفتن
to give utterance to	گفتن
says	گفتن
rehearses	گفتن
say	گفتن
viyuperate	بد گفتن
vituperate	بد گفتن
rehearsing	گفتن
to weep out	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
to tell a story	گفتن
rehearse	گفتن
pshaw	اه گفتن
bubble	گفتن
bubbles	گفتن
inform	گفتن
informing	گفتن
informs	گفتن
relate	گفتن
relates	گفتن
utterance	گفتن
utterances	گفتن
bubbled	گفتن
venerator	تکریم کننده ستایش کننده
commiserating	تسلیت گفتن بر
speaks	سخن گفتن
confides	محرمانه گفتن
revile	ناسزا گفتن
confided	محرمانه گفتن
confide	محرمانه گفتن
commiserates	تسلیت گفتن بر
interject	بطورمعترضه گفتن
commiserated	تسلیت گفتن بر
interjects	بطورمعترضه گفتن
reviled	ناسزا گفتن
twaddle	چرند گفتن
reviles	ناسزا گفتن
interjecting	بطورمعترضه گفتن
interjected	بطورمعترضه گفتن
speak	سخن گفتن
overstate	اغراق گفتن در
swear	ناسزا گفتن
swears	ناسزا گفتن
giggle	سخن گفتن
giggled	سخن گفتن
to tell a joke	بذله ای گفتن
giggles	سخن گفتن
giggling	سخن گفتن
communing	راز دل گفتن
communes	راز دل گفتن
communed	راز دل گفتن
rejoins	در پاسخ گفتن
overstated	اغراق گفتن در
overstates	اغراق گفتن در
overstating	اغراق گفتن در
to tell a joke	جوکی گفتن
rejoining	در پاسخ گفتن
screams	ناگهانی گفتن
rejoin	در پاسخ گفتن
screamed	ناگهانی گفتن
rejoined	در پاسخ گفتن
scream	ناگهانی گفتن
commune	راز دل گفتن
whiff	دروغ گفتن
tack tall	گزاف گفتن
to draw the long	اغراق گفتن
to draw the long bow	اغراق گفتن
to pile it on	اغراق گفتن
to throw the hatchet	اغراق گفتن
to make a remark	سخن گفتن
to talk nonsense	مهمل گفتن
to pull	اغراق گفتن
to put it on	اغراق گفتن
to blunder out	جویده گفتن
to blunder out	بی فکرانه گفتن
to bid welcome	خوشامد گفتن
take leave of	بدرود گفتن با
tallyho	اهای گفتن
to a. oneself	سخن گفتن
to bellow forth	با نعره گفتن
to bellow out	بانعره گفتن
to bid a	بدرود گفتن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com