Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
to suffer hardship
سختی کشیدن
Other Matches
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
bouse
بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
weight
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone .
ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
snuffle
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffled
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffles
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffling
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
agonise
زحمت کشیدن درد کشیدن
twinges
درد کشیدن تیر کشیدن
twinge
درد کشیدن تیر کشیدن
rigor
سختی
inexpiableness
سختی
hardships
سختی
intenseness
سختی
rigors
سختی
intensity
سختی
rigour
سختی
rigours
سختی
induration
سختی
rigidity
سختی
implacability
سختی
rigorism
سختی
rigorousness
سختی
inclemency
سختی
severity
سختی
violence
سختی
privation
سختی
privations
سختی
steeliness
سختی
sternness
سختی
intension
سختی
intolerableness
سختی
odburacy
سختی
toughness
سختی
stiffness
سختی
long suffering
سختی کش
oppressiveness
سختی
strictness
سختی
hardness
سختی
seriously
به سختی
buckram
سختی
intractability
سختی
terribleness
سختی
austerity
سختی
astingency
سختی
arduousness
سختی
aggravation
سختی
adamancy
سختی
adamancy
سر سختی
duress
سختی
heavily
به سختی
tenacity
سختی
hardily
به سختی
soreness
سختی
hard lines
سختی
difficulties
سختی
hardness of water
سختی اب
inflexibility
سختی
hardiness
سختی
grievousness
سختی
flintiness
سختی
inexorability
سختی
difficulty
سختی
impenetrableness
سختی
hardship
سختی
roughing
سختی
asperity
سختی ترشی
narrow circumstances
تنگی سختی
softened
سختی را گرفتن
permanent hardness of water
سختی دایم اب
rebound hardness
سختی جهشی
hardly any
به سختی هیچ
[هر]
irreconcilability
سختی در عقیده
depth of case
عمق سختی
irreconcilableness
سختی در عقیده
depth of hardening zone
عمق سختی
hardness test
ازمایش سختی
resistance
سختی مخالفت
solidity
استواری سختی
strain hardness
سختی درجه
I hardly ate
من تو را سختی خوردم
permanent hardness
سختی دائمی
duration
سختی بقاء
graveness
عبوسی سختی
durometer
سختی سنج
softens
سختی را گرفتن
stubbornness
سر سختی لجاجت
refractorily
باسر سختی
gameness
جان سختی
softener
کاهنده سختی اب
eburnation
عاجی سختی
soften
سختی را گرفتن
painfulness
زحمت سختی
impact hardness
سختی برخورد
addle
سختی گرفتاری
tenacity coefficient
ضریب سختی
stubbornly
از روی سر سختی
acataposis
سختی بلع
water hardness
درجه سختی آب
hardenability
قابلیت سختی
temporary hardness
سختی موقت
strain hardness
سختی کشی
sclerometer
سختی سنج
life of privation
زندگی در سختی
thermosetting
سختی پذیر
imperviousness
سختی بی اعتنائی
granite
سختی استحکام
to escape with life and limb
سختی رهایی جستن
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
It was raining hard.
باران سختی می با رید
the violence of a wind
سختی یاتندی باد
rockwell hardness test
ازمایش سختی راک ول
hardness testing machine
دستگاه ازمایش سختی
scratch hardness
درجه سختی خراش
scleroscope hardness
دستگاه سختی سنج
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
quenching
ترساندن درجه سختی
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
to rub through or along
با سختی بسر بردن
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
rebound hardness test
ازمایش سختی جهشی
thermoset
پلاستیک سختی ناپذیر
vickers hardness test
ازمایش سختی ویکرز
red hardness
سختی گرم سرخ
stressing
سختی پریشان کردن
drop hardness test
ازمایش سختی سقوطی
stresses
سختی پریشان کردن
stress
سختی پریشان کردن
thrust hardness
درجه سختی فشاری
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
brinell hardness number
ضریب سختی برینل
heavy fighting is in progress
جنگ سختی جریان
thermoplastics
پلاستیک سختی ناپذیر
drag
کشیدن بزور کشیدن
drags
کشیدن بزور کشیدن
dragged
کشیدن بزور کشیدن
water softener
[کاهش دهنده درجه سختی آب]
joming test
ازمایش تعیین سختی فلزات
to plow
[one's way]
through something
[American English]
با سختی در کاری جلو رفتن
hardness tester
ازمایش کننده یا تستر سختی
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
to get off easy
بدون سختی رها یافتن
to get off lightly
بدون سختی رها یافتن
English is not a hard language .
انگلیسی زبان سختی نیست
violence
شدت و تندی و سختی خشونت
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
footed
سر تیر ماده سختی راقراردادن
lift is full of troubles
زندگی را سراسر سختی است
serverance allowance
حق پوشاک برای سختی هوا
charley horse
سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
pressed for time
<idiom>
با اشکال وبه سختی وقت
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
thermoplast
پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
to get off cheaply
بدون سختی رها یافتن
dark horse
<idiom>
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
dutch uncle
کسی که به سختی دیگری راملامت کند
brinell hardness test
طریقه اندازه گیری سختی برینل
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
He is hard nut to crack .
آدم سختی (سخت گیری )است
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
implacably
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
accolade
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
carbonet hardness
درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
durometer
اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
to take the bull by the horns
دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
accolades
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
lignum vi tae
یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
pull up
بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
nerds
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
nerd
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
multipoundage syatem
روش تمرین وزنه برداری باکاستن وزنه هنگام سختی کار
aviation pay
معاش هوایی سختی خدمت هوایی
temper brittleness
شکنندگی حالت سختی شکنندگی بازپخت
brinell hardness
سنجش سختی نسبی اجسام جامد یا صلب توسط اندازه گیری میزان فرورفتگی ناشی از فشردن گلوله 01 میلیتری سخت روی سطح فلز موردازمایش
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
to drag on or out
کشیدن
withdrawal
پس کشیدن
suffered
کشیدن
to run low
ته کشیدن
weigh
کشیدن
inhaling
تو کشیدن
suffers
کشیدن
to smell about
بو کشیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com