Dictiornary-Farsi | سختی گرفتاری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
addle	سختی گرفتاری


Other Matches

tempers	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
scrapes	گرفتاری
scraped	گرفتاری
scrape	گرفتاری
involvement	گرفتاری
assurances	گرفتاری
assurance	گرفتاری
entanglements	گرفتاری
entanglement	گرفتاری
scraping	گرفتاری
captive state	گرفتاری
hot potatoes	گرفتاری
enthralment	گرفتاری
hot potato	گرفتاری
hassling	گرفتاری
hassles	گرفتاری
hassled	گرفتاری
hassle	گرفتاری
tanglement	گرفتاری
hitched	گرفتاری
hitch	گرفتاری
captivity	گرفتاری
nodus	گرفتاری
hitching	گرفتاری
hitches	گرفتاری
mire	لجن گرفتاری
constraint	قید گرفتاری
snarls	گرفتاری گوریدگی
snarled	گرفتاری گوریدگی
snarl	گرفتاری گوریدگی
jeopardy	گرفتاری حقوقی
snarling	گرفتاری گوریدگی
ado	پرمشغله بودن گرفتاری
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
tangly	پر گرفتاری درهم وبرهم
plight	تعهد دادن گرفتاری
to be off the hook <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to be over the hump [American] <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
to be over the worst <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to be out of the woods <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to come out of the woods <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
disembarrass	از گرفتاری خلاص کردن
locomotor	دارای گرفتاری در اعضای حرکتی
locomotory	دارای گرفتاری دراعضای حرکتی
grunter	خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
If this is your problem , it is no problem , it is no problem .	اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
I didn't intend to involve you in this mess.	من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
terribleness	سختی
induration	سختی
intractability	سختی
inexpiableness	سختی
roughing	سختی
long suffering	سختی کش
intension	سختی
soreness	سختی
intenseness	سختی
intolerableness	سختی
rigor	سختی
buckram	سختی
sternness	سختی
steeliness	سختی
rigorism	سختی
oppressiveness	سختی
hardness of water	سختی اب
hardiness	سختی
hardily	به سختی
hard lines	سختی
grievousness	سختی
impenetrableness	سختی
strictness	سختی
implacability	سختی
odburacy	سختی
inexorability	سختی
flintiness	سختی
inclemency	سختی
rigorousness	سختی
intensity	سختی
difficulties	سختی
difficulty	سختی
inflexibility	سختی
hardship	سختی
hardships	سختی
rigidity	سختی
seriously	به سختی
severity	سختی
violence	سختی
privation	سختی
privations	سختی
rigors	سختی
rigour	سختی
rigours	سختی
austerity	سختی
aggravation	سختی
adamancy	سختی
tenacity	سختی
stiffness	سختی
adamancy	سر سختی
duress	سختی
heavily	به سختی
hardness	سختی
toughness	سختی
arduousness	سختی
astingency	سختی
resistance	سختی مخالفت
refractorily	باسر سختی
sclerometer	سختی سنج
softener	کاهنده سختی اب
hardly any	به سختی هیچ [هر]
I hardly ate	من تو را سختی خوردم
to suffer hardship	سختی کشیدن
thermosetting	سختی پذیر
tenacity coefficient	ضریب سختی
temporary hardness	سختی موقت
water hardness	درجه سختی آب
strain hardness	سختی کشی
strain hardness	سختی درجه
life of privation	زندگی در سختی
rebound hardness	سختی جهشی
stubbornly	از روی سر سختی
irreconcilability	سختی در عقیده
durometer	سختی سنج
imperviousness	سختی بی اعتنائی
acataposis	سختی بلع
impact hardness	سختی برخورد
asperity	سختی ترشی
eburnation	عاجی سختی
gameness	جان سختی
graveness	عبوسی سختی
hardenability	قابلیت سختی
soften	سختی را گرفتن
softened	سختی را گرفتن
softens	سختی را گرفتن
hardness test	ازمایش سختی
solidity	استواری سختی
stubbornness	سر سختی لجاجت
irreconcilableness	سختی در عقیده
duration	سختی بقاء
permanent hardness of water	سختی دایم اب
permanent hardness	سختی دائمی
granite	سختی استحکام
painfulness	زحمت سختی
narrow circumstances	تنگی سختی
depth of hardening zone	عمق سختی
depth of case	عمق سختی
go for broke <idiom>	به سختی تلاش کردن
brinell hardness number	ضریب سختی برینل
nip and tuck <idiom>	به سختی تمام کردن
to start with difficulty	به سختی روشن شدن
vickers hardness test	ازمایش سختی ویکرز
It was raining hard.	باران سختی می با رید
come down hard on <idiom>	به سختی تنبه کردن
eke out <idiom>	به سختی بدست آوردن
rockwell hardness test	ازمایش سختی راک ول
drop hardness test	ازمایش سختی سقوطی
to rub through or along	با سختی بسر بردن
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
scratch hardness tester	ازمایشگر سختی خراش
scratch hardness	درجه سختی خراش
scleroscope hardness	دستگاه سختی سنج
stresses	سختی پریشان کردن
stress	سختی پریشان کردن
red hardness	سختی گرم سرخ
rebound hardness test	ازمایش سختی جهشی
thermoset	پلاستیک سختی ناپذیر
stressing	سختی پریشان کردن
quenching	ترساندن درجه سختی
the violence of a wind	سختی یاتندی باد
hardness testing machine	دستگاه ازمایش سختی
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
thrust hardness	درجه سختی فشاری
to escape with life and limb	سختی رهایی جستن
thermoplastics	پلاستیک سختی ناپذیر
to plow [one's way] through something [American English]	با سختی در کاری جلو رفتن
to get off easy	بدون سختی رها یافتن
to get off lightly	بدون سختی رها یافتن
violence	شدت و تندی و سختی خشونت
to get off cheaply	بدون سختی رها یافتن
water softener	[کاهش دهنده درجه سختی آب]
charley horse	سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
joming test	ازمایش تعیین سختی فلزات
English is not a hard language .	انگلیسی زبان سختی نیست
footed	سر تیر ماده سختی راقراردادن
lift is full of troubles	زندگی را سراسر سختی است
serverance allowance	حق پوشاک برای سختی هوا
dark horse <idiom>	کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
Difficult times lie ahead.	دوران سختی درپیش است
thermoplast	پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
let (someone) have it <idiom>	شخصی را به سختی صدمه زدن
hardness tester	ازمایش کننده یا تستر سختی
pressed for time <idiom>	با اشکال وبه سختی وقت
to pile up or on the agony	شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
pull through	در سختی بکسی کمک کردن
He is hard nut to crack .	آدم سختی (سخت گیری )است
irresistibleness	غیر قابل مقاومت بودن سختی
vicker's diamond hardness tester	دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
brinell hardness test	طریقه اندازه گیری سختی برینل
dutch uncle	کسی که به سختی دیگری راملامت کند