English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
Other Matches
burn the midnight oil <idiom> [زحمت زیاد کشیدن]
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
Deduct it from my monthly salary . زحمت را کم کردن
pegs میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
peg میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
strike off بی زحمت درست کردن
troubling رنجه کردن زحمت دادن
troubles رنجه کردن زحمت دادن
muck خراب کردن زحمت کشیدن
trouble رنجه کردن زحمت دادن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
add زیاد کردن
propagated زیاد کردن
overloads زیاد پر کردن
increases زیاد کردن
increased زیاد کردن
increase زیاد کردن
overload زیاد پر کردن
propagating زیاد کردن
heighten زیاد کردن
propagates زیاد کردن
to run rup زیاد کردن
heightened زیاد کردن
overloaded زیاد پر کردن
heightening زیاد کردن
heightens زیاد کردن
overstock زیاد پر کردن
grnish زیاد کردن
intensification زیاد کردن
propagate زیاد کردن
overpress زیاد پافشاری کردن در
overworks کار زیاد کردن
ransacks زیاد کاوش کردن
overworked کار زیاد کردن
overcharge زیاد حساب کردن
ransacking زیاد کاوش کردن
raises پروراندن زیاد کردن
ransacked زیاد کاوش کردن
ransack زیاد کاوش کردن
overheated زیاد گرم کردن
elevation of security زیاد کردن تامین
overheat زیاد گرم کردن
expanded , capacity زیاد کردن گنجایش
overwork کار زیاد کردن
overworking کار زیاد کردن
to overexert تقلای زیاد کردن
overrating زیاد براورد کردن
over excite زیاد تحریک کردن
overrates زیاد براورد کردن
overrate زیاد براورد کردن
raise پروراندن زیاد کردن
overloads زیاد بار کردن
superheat گرم کردن زیاد
overloaded زیاد بار کردن
strains کوشش زیاد کردن
strain کوشش زیاد کردن
overload زیاد بار کردن
overrated زیاد براورد کردن
to overstrain oneself تقلای زیاد کردن
to overwork oneself زیاد کار کردن
overestimate زیاد براورد کردن
add زیاد کردن برد
overestimating زیاد براورد کردن
oversimplifies زیاد ساده کردن
oversimplify زیاد ساده کردن
overcharging زیاد حساب کردن
propagating زیاد کردن پروردن
propagates زیاد کردن پروردن
overfreight زیاد بار کردن
propagate زیاد کردن پروردن
oversimplifying زیاد ساده کردن
oversimplified زیاد ساده کردن
oversimplification زیاد ساده کردن
overheats زیاد گرم کردن
overcharged زیاد حساب کردن
over refine زیاد موشکافی کردن
adds زیاد کردن برد
adding زیاد کردن برد
propagated زیاد کردن پروردن
make much of استفاده زیاد کردن از
overestimates زیاد براورد کردن
overcharges زیاد حساب کردن
overestimated زیاد براورد کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
gaps اختلاف زیاد شکافدار کردن
gap اختلاف زیاد شکافدار کردن
give or take <idiom> از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
extort اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting اخاذی کردن زیاد ستاندن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorted اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
extorts اخاذی کردن زیاد ستاندن
overpress زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
to bolt با سرعت زیاد حرکت کردن
overbear مغلوب کردن زیاد میوه دادن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarging توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarges توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
haunt زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overset زینت دادن زیاد بار کردن
enlarge توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
enlarged توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunts زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overwind بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to dwell on زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstock زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
inflate پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflates پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
inflating پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
decimating از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrate بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
overrates بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
tugs زحمت
sufferings زحمت
suffered زحمت
to take pains زحمت یا
suffering زحمت
suffer زحمت
hard working زحمت کش
pains زحمت
tugging زحمت
laboursome زحمت کش
drudges زحمت کش
drudge زحمت کش
pain زحمت
kiaugh زحمت
paining زحمت
suffers زحمت
painstaking زحمت کش
painstakingly زحمت کش
suffring زحمت
tug زحمت
tugged زحمت
long suffering زحمت کش
fagger زحمت کش
discomfort زحمت
heavily به زحمت
inconvenience زحمت
discommodity زحمت
todo زحمت
hardworking <adj.> زحمت کش
inconvenienced زحمت
inconveniences زحمت
troublous پر زحمت
studious <adj.> زحمت کش
inconveniencing زحمت
laborious زحمت کش
long-suffering زحمت کش
discomfiture زحمت
discomforts زحمت
assiduous <adj.> زحمت کش
eath بی زحمت
industrious <adj.> زحمت کش
sedulous <adj.> زحمت کش
botheration زحمت
effortless بی زحمت
effortlessly بی زحمت
arduous پر زحمت
diligent <adj.> زحمت کش
durdge زحمت کش
operose زحمت کش
torments ازار زحمت
perquisites زحمت وهنرشخصی
bothers مایه زحمت
perquisite زحمت وهنرشخصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com