Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Other Matches
affect
احساسات برخورد
affects
احساسات برخورد
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
soulful
پر از احساسات
sentiments
احساسات
heartbeats
احساسات
heartbeat
احساسات
emotions
احساسات
emotion
احساسات
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
enthuses
احساسات رابرانگیختن
sentimentalize
با احساسات امیختن
braced
تحریک احساسات
affecting
محرک احساسات
brace
تحریک احساسات
heartstrings
احساسات عمیق
enthuse
احساسات رابرانگیختن
enthused
احساسات رابرانگیختن
enthusing
احساسات رابرانگیختن
impressive
برانگیزنده احساسات
nationallism
احساسات ملی
emotive
وابسته به احساسات
schwarmerei
احساسات افراطی
acold
بدون احساسات
schwarmerei
احساسات شدید
rhapsodically
از روی احساسات
rhapsodical
ناشی از احساسات
to gall a person's kibes
احساسات کسی را
folkway
احساسات عمومی
emotionless
عاری از احساسات
d. of feeling
نازکی احساسات
heartstring
عمیق ترین احساسات دل
neighbourly feelings
احساسات همسایگی همدردی
mush
احساسات بیش ازحد
sentimentalization
ایجاد احساسات وعواطف
pathetic
دارای احساسات شدید
religious sentiments
احساسات وعقاید مذهبی
sentimentalism
گرایش بسوی احساسات
seentimentally
از روی احساسات یا عاطفه
self composed
مستولی بر احساسات خود
sentimental
مبنی بر احساسات یا عقیده
sensate
با احساسات درک کردن
shake up
احساسات راتحریک کردن
shake-up
احساسات راتحریک کردن
sentimentally
از روی احساسات یاعاطفه
fanatical
دارای احساسات شدید
shake-ups
احساسات راتحریک کردن
sexier
دارای احساسات شهوانی
sexiest
دارای احساسات شهوانی
white-hot
دارای احساسات برانگیخته
white hot
دارای احساسات برانگیخته
sexy
دارای احساسات شهوانی
heart goes out to someone
<idiom>
ابراز احساسات کردن
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
unfeeling
بیحس فاقد احساسات
fanatics
دارای احساسات شدید
fanatic
دارای احساسات شدید
sentimentality
گرایش بسوی احساسات
internationalism
احساسات بین المللی
sentient
حساس دستخوش احساسات
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
sectarianize
با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
To play (trifle) with someones feeling.
با احساسات کسی بازی کردن
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
high mind
با مناعت دارای احساسات بلند
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
pathognomic
وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
heart strings
عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
soul-searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
philanthropic feelings
احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
pornography
نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
tough minded
دارای فکر خشن وبدون احساسات
wounded feelings
رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
soul searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
passion
اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
debunks
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
soap opera
نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
debunk
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
soap operas
نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
debunked
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
She has emotional entanglements (involvement ) .
گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
slobbers
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobber
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
eroticism
تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
oedipus complex
احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
fiend
دارای احساسات شدید
[دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
parabiosis
برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
oedipal
وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
demagogisme
استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
impacts
برخورد
incidence
برخورد
osculation
برخورد
reception
برخورد
appulse
برخورد
criss-cross
برخورد
criss-crossed
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossing
برخورد
tangency
برخورد
collisions
برخورد
approached
برخورد
stops
برخورد
stopped
برخورد
stop
برخورد
stopping
برخورد
collision
برخورد
approaches
برخورد
approach
برخورد
intersects
برخورد
intersected
برخورد
receptions
برخورد
impact
برخورد
confliction
برخورد
strikes
برخورد
attitudes
برخورد
contacting
برخورد
conflicts
برخورد
contacts
برخورد
conflicted
برخورد
conflict
برخورد
ill favored
بد برخورد
contact
برخورد
clash
برخورد
attitude
برخورد
strikingly
برخورد
contacted
برخورد
clashed
برخورد
striking
برخورد
clashes
برخورد
intersect
برخورد
strike
برخورد
elastic collision
برخورد الاستیک
impact sound
صدای برخورد
impact test
ازمون برخورد
head on collision
برخورد رودررو
inelastic collision
برخورد ناکشسان
head oncollision
برخورد رویاروی
impact factor
ضریب برخورد
intersection point
محل برخورد
electron impact
برخورد الکترونها
elastic collision
برخورد کشسان
osculate
برخورد کردن
impact effect
اثر برخورد
collision energy
انرژی برخورد
collision frequency
فراوانی برخورد
meet
برخورد کردن
collision rate
سرعت برخورد
collision rate
میزان برخورد
impact force
نیروی برخورد
impact hardness
سختی برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
impact strength
استحکام برخورد
impact parameter
پارامتر برخورد
meets
برخورد کردن
probability of collision
احتمال برخورد
effective collision
برخورد موثر
meeter
برخورد کننده
contiguity
برخورد تماس
conflux
همریزگاه برخورد
collision rate
نرخ برخورد
impact
برخورد کردن
tolerate
برخورد هموارکردن
tolerated
برخورد هموارکردن
tolerates
برخورد هموارکردن
tolerating
برخورد هموارکردن
knock up
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
greets
درود برخورد
chatters
برخورد کردن
impacts
برخورد کردن
affable
خوش برخورد
greet
درود برخورد
greeted
درود برخورد
chatter
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
jct
محل برخورد
zone of contact
محل برخورد
coincidence
تطبیق برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
tilt
منازعه برخورد
tilts
منازعه برخورد
accessible
خوش برخورد
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com