Dictiornary-Farsi | سخنی را بطور معترضه گفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
to interject a remark	سخنی را بطور معترضه گفتن


Other Matches

parenthesize	بطور معترضه گفتن
throw in	به طور معترضه گفتن
to throw in a remark	سخن معترضه گفتن
pass a remark	سخنی گفتن
to interject a remark	سخنی را در میان سخن دیگران گفتن
parenthetically	بطور معترضه
parenthetic	بطور معترضه
interjectionally	بطور معترضه
interposingly	مداخله کنان بطور معترضه
affirm	بطور قطع گفتن
generalizing	بطور عام گفتن
generalize	بطور عام گفتن
generalised	بطور عام گفتن
generalises	بطور عام گفتن
generalizes	بطور عام گفتن
generalising	بطور عام گفتن
affirms	بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirmed	بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirming	بطور قطع گفتن تصدیق کردن
interjectory	معترضه
interjectional	معترضه
parenthetical	معترضه
episode	حادثه معترضه
parenthesis	جمله معترضه
episodes	حادثه معترضه
dialogues	هم سخنی
incommunicativeness	کم سخنی
dialogue	هم سخنی
speak a word	سخنی بگویید
lambency	نرم سخنی
laconicism	کوته سخنی
laconism	کوته سخنی سخن پر مغز
to get in a word edgeways	سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to read between the lines	معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
claptrap	سخنی که برای ستایش دیگران بگویند
paradoxicality	چگونگی سخنی که درفاهرمهمل ودرمعنی درست باشد
enjambment	دنبالهء سخنی رادرشعریابیت بعدی ادامه دادن دنباله سطری رابه سطردیگرکشیدن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
greet	درود گفتن تبریک گفتن
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
greets	درود گفتن تبریک گفتن
worded	موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word	موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively	بطور نافذ بطور زننده
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
martially	بطور جنگی بطور نظامی
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
he had no more no to say	دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
utter	گفتن
mouths	گفتن
vituperate	بد گفتن
viyuperate	بد گفتن
mouthed	گفتن
mouth	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
relate	گفتن
bubble	گفتن
bubbled	گفتن
bubbles	گفتن
bubbling	گفتن
tell	گفتن
telling-off	گفتن
tells	گفتن
rehearsing	گفتن
rehearses	گفتن
rehearsed	گفتن
rehearse	گفتن
say	گفتن
says	گفتن
pshaw	اه گفتن
let out <idiom>	گفتن
saith	گفتن
get out	گفتن
iteration	گفتن
informs	گفتن
informing	گفتن
inform	گفتن
adduse	گفتن
to give utterance to	گفتن
utterances	گفتن
mouthing	گفتن
relates	گفتن
to weep out	گفتن
utterance	گفتن
utters	گفتن
uttered	گفتن
to tell a story	گفتن
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
belies	دروغ گفتن
tittle tattle	یاوه گفتن
tittle-tattle	یاوه گفتن
belied	دروغ گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom>	تملق گفتن
to talk with the tongues of angels <idiom>	تملق گفتن
extemporises	بالبداهه گفتن
tell the truth	حقیقت را گفتن
to pull	اغراق گفتن
observes	گفتن برپاداشتن
observed	گفتن برپاداشتن
blethering	مزخرف گفتن
blethering	بیهوده گفتن
blethers	مزخرف گفتن
observe	گفتن برپاداشتن
belying	دروغ گفتن
acclaimed	افرین گفتن
blethers	بیهوده گفتن
recount	یکایک گفتن
extemporised	بالبداهه گفتن
applauded	افرین گفتن
abandons	ترک گفتن
repeats	باز گفتن
repeats	دوباره گفتن
abandoning	ترک گفتن
applauding	افرین گفتن
repeat	دوباره گفتن
applauds	افرین گفتن
abandon	ترک گفتن
extemporize	بالبداهه گفتن
applaud	افرین گفتن
recounted	یکایک گفتن
recounting	یکایک گفتن
recounts	یکایک گفتن
belie	دروغ گفتن
extemporizing	بالبداهه گفتن
extemporizes	بالبداهه گفتن
acclaim	افرین گفتن
extemporized	بالبداهه گفتن
extemporising	بالبداهه گفتن
acclaiming	افرین گفتن
acclaims	افرین گفتن
to make a remark	سخن گفتن
blethered	بیهوده گفتن
to speak through one's nose	سخن گفتن
congratulated	شادباش گفتن
congratulated	تبریک گفتن
to tell the truth	راست گفتن
whine	باناله گفتن
whined	باناله گفتن
whines	باناله گفتن
whining	باناله گفتن
congratulate	شادباش گفتن
to yell out	با نعره گفتن
congratulates	تبریک گفتن
shush	هیس گفتن
unreel	باز گفتن
unbosom	اسراردل را گفتن
twadle	چرند گفتن
fawns	تملق گفتن
congratulating	شادباش گفتن
congratulating	تبریک گفتن
congratulates	شادباش گفتن
congratulate	تبریک گفتن
restating	باز گفتن
blared	بافریاد گفتن
blare	بافریاد گفتن
jests	مزاح گفتن
jest	مزاح گفتن
solace	تسلیت گفتن
fables	حکایت گفتن
to spoke the t.	راست گفتن
fable	حکایت گفتن
to take the floor	سخن گفتن
blares	بافریاد گفتن
restates	باز گفتن
to tell a lie	دروغ گفتن
to talk tall	گزاف گفتن
restated	باز گفتن
to talk nonsense	چرند گفتن
to talk nonsense	مهمل گفتن
restate	باز گفتن
blaring	بافریاد گفتن
to sigh out	با اه وحسرت گفتن
quip	ایهام گفتن
To get someones goat To utter blasphemies .	کفر گفتن
prevaricated	دروغ گفتن
prevaricate	دروغ گفتن
equivocating	دروغ گفتن
To speak the truth.	حقیقت را گفتن
discourse	سخن گفتن
discourses	سخن گفتن
equivocates	دروغ گفتن
prevaricates	دروغ گفتن
come clean <idiom>	راست گفتن