Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
talking is not permitted
سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
Other Matches
invalid
شخصی که مجاز به استفاده از کامپیوتر یا اتصال به یک شبکه نیست
invalids
شخصی که مجاز به استفاده از کامپیوتر یا اتصال به یک شبکه نیست
cant
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
debt limit
حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
outside agency
شخصی که مجاز نیست درزمین گلف به بازیگر کمک فکری کند
it is inadvisable to say that
گفتن ان مصلحت نیست
he is unable to speak
قادربسخن گفتن نیست
it is inadvisable to say that
گفتن ان مقتضی نیست
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
it is not p to say that
گفتن این سخن شرطادب نیست
forbids
ترکیب بیت در یک کلمه کامپیوتر که طبق قوانین برنامه نویس یا طرح سیستم مجاز نیست
forbid
ترکیب بیت در یک کلمه کامپیوتر که طبق قوانین برنامه نویس یا طرح سیستم مجاز نیست
privacy
قانونی که طبق آن داده شخصی است و توسط کاربران غیر مجاز قابل دستیابی نیست
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
says
سخن گفتن صحبت کردن سخن
say
سخن گفتن صحبت کردن سخن
piggyback
دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
piggybacks
دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
legit
نمایش مجاز تاتر مجاز
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
All is not gold that glitters.
<proverb>
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
to answer in the a
اری گفتن بله گفتن
greets
درود گفتن تبریک گفتن
greet
درود گفتن تبریک گفتن
greeted
درود گفتن تبریک گفتن
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
prohibited
ممنوع
impermissible
ممنوع
barred
ممنوع
in d.
ممنوع
disallowable
ممنوع
taboo
ممنوع
taboos
ممنوع
prohibbited
ممنوع
forbidden
ممنوع
illicit
ممنوع
sputters
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
forbidden
ممنوع شده
forbidden zone
ناحیه ممنوع
forbidden band
نوار ممنوع
no waiting
توقف ممنوع
forbidden vibration
ارتعاشات ممنوع
prohibiting
ممنوع کردن
no parking
توقف ممنوع
forbid
ممنوع کردن
prohibit
ممنوع کردن
NO PARKING
پارکینگ ممنوع
forbids
ممنوع کردن
closed
ممنوع الورود
debars
ممنوع کردن
debarring
ممنوع کردن
debarred
ممنوع کردن
prohibits
ممنوع کردن
rule out
ممنوع ساختن
prohibited
ممنوع شده
restricts
ممنوع کردن
restricting
ممنوع کردن
restrict
ممنوع کردن
it's forbidden to ...
ممنوع است که...
prohibited goods
اشیاء ممنوع
debar
ممنوع کردن
it is past all hope
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
No left
[right]
turn!
گردش به چپ
[راست]
ممنوع!
it is strictly forbidden
اکیدا ممنوع است
ban item
کالای ممنوع الورود
no smoking allowed
استعمال دخانیان ممنوع
No camping
اردو زدن ممنوع
No camping
چادر زدن ممنوع
bar
بازداشتن ممنوع کردن
to be absolutely forbidden
[prohibited]
مطلقا ممنوع بودن
bars
بازداشتن ممنوع کردن
forbidden transition
جهش الکترونی ممنوع
forbidden energy zone
ناحیه انرژی ممنوع
no thoroughfare
امدو شدیاعبور) ممنوع است
proscribed
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribes
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribing
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribe
ممنوع ساختن تحریم کردن
the import of which is prohibited
ان کالا ممنوع الورود است
authorized level of organization
سطح مجاز پرسنل سازمانی سطح مجاز سازمانی
dut of court
ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
to bar somebody from a competition
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
dry town
شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
to bar somebody from something
[doing something]
ممنوع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
outlawing
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaws
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawed
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaw
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
commit no nuisance
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
fence month
ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
black book
دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
authorrized
مجاز
certified
مجاز
toluene
حد مجاز
rated
مجاز
tropologic
مجاز
authorised
مجاز
allowable
مجاز
metonymy
مجاز
authorized
مجاز
permitted
مجاز
licensable
مجاز
permissible
مجاز
allowed
مجاز
commissioned
مجاز
legal
مجاز
licensed
مجاز
permissive
مجاز
admissibll
مجاز
admittable
مجاز
at liberty
مجاز
lawful
مجاز
admissible
مجاز
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
contraband
غیر مجاز
bag limit
حد مجاز صید
ban item
غیر مجاز
allowable cargo load
حداکثربار مجاز
authorized program
برنامه مجاز
authorized manpower
استعدادپرسنلی مجاز
lawfully
به طور مجاز
allowable load
بار مجاز
circuit allocated use
مدارچانلهای مجاز
bona fide holder
دارنده مجاز
authorized allowance
سهمیه مجاز
justifiability
مجاز بودنی
delegation of authority
مجاز شمردن
authorized bank
بانک مجاز
authorised clerk
واسطه مجاز
authorise
مجاز نمودن
allowable level
تراز مجاز
allowable stress
تنش مجاز
working stress
تنش مجاز
dose
مقدار مجاز
tolerance
تفاوت مجاز
idiographic
وابسته به مجاز
on the house
<idiom>
مجاز درکاری
tolerance
خطای مجاز
accredited
مجاز معتبر
height clearance
ارتفاع مجاز
speed limits
سرعت مجاز
complementing
حد مجاز مکمل
authorized strength
استعداد مجاز
tolerances
خطای مجاز
impermissible
غیر مجاز
tolerances
تفاوت مجاز
allowable cargo load
بار مجاز
permit
مجاز کردن
dosed
مقدار مجاز
doses
مقدار مجاز
dosing
مقدار مجاز
permits
مجاز کردن
permitting
مجاز کردن
admitance
روا مجاز
speed limit
سرعت مجاز
permissible velocity
تندی مجاز
allowance
میزان مجاز
allowances
میزان مجاز
not allowed
غیر مجاز
troplogy
مجاز گوئی
legitimizing
مجاز کردن
trope
مجاز استعاره
maximum prr ermissible
مجاز حداکثر
frees
مجاز منفصل
legitimizes
مجاز کردن
allowed vibrations
ارتعاشهای مجاز
prescribed load
بار مجاز
metonym
مجاز مرسل
permissibly
بطور مجاز
permissible velocity
سرعت مجاز
complements
حد مجاز مکمل
complemented
حد مجاز مکمل
permissible load
بار مجاز
complement
حد مجاز مکمل
permissible dosage
دوز مجاز
permissible deviation
تفاوت مجاز
figuratively
بطور مجاز
legitimized
مجاز کردن
fair game
شکار مجاز
tolerance limit
خطای مجاز
safe load
بار مجاز
working load
بار مجاز
licit
روا مجاز
legitimization
مجاز کردن
legitimising
مجاز کردن
legitimises
مجاز کردن
legitimised
مجاز کردن
revocable contract
عقد مجاز
unauthorized
غیر مجاز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com