Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (22 milliseconds)
English
Persian
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
Other Matches
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
precluding
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
preclude
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
barricades
مانع مسدود کردن
obstructing
ایجاد مانع کردن
barricading
مانع مسدود کردن
letting
درنگ کردن مانع
let
درنگ کردن مانع
lets
درنگ کردن مانع
obstructs
ایجاد مانع کردن
barricaded
مانع مسدود کردن
barricade
مانع مسدود کردن
obstructed
ایجاد مانع کردن
obstruct
ایجاد مانع کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
hindering
بازمانده کردن مانع شدن
hampered
مانع شدن مختل کردن
hampering
مانع شدن مختل کردن
hampers
مانع شدن مختل کردن
hindered
بازمانده کردن مانع شدن
obstructs
مانع شدن کارشکنی کردن
hinders
بازمانده کردن مانع شدن
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
obstructively
با قصد فراهم کردن مانع
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
hamper
مانع شدن مختل کردن
obstruct
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructing
مانع شدن کارشکنی کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
gagging
مانع فراهم کردن برای
gagged
مانع فراهم کردن برای
obstructed
مانع شدن کارشکنی کردن
gag
مانع فراهم کردن برای
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
hinder
بازمانده کردن مانع شدن
gags
مانع فراهم کردن برای
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
keel
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
to bar somebody from something
[doing something]
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
keels
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
select
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selected
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selects
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
insulating
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
write protect
قسنت کوچکی در فلاپی دیسک که حرکت داده شود مانع هر گونه نوشتن یا پاک کردن دیسک میشود
horned scully
مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
impedimental
مانع
crest
مانع
cresting
مانع
massifs
مانع
masking
مانع
preventive
مانع
massif
مانع
crests
مانع
flight
مانع
flight
مانع در دو
degage
بی مانع
obstacle
مانع
balking
مانع
bars
مانع
baulked
مانع
baulking
مانع
baulks
مانع
snags
مانع
snagging
مانع
balked
مانع
balk
مانع
drawbacks
مانع
handicap
مانع
handicaps
مانع
drawback
مانع
in the way
مانع
bar
مانع
snag
مانع
stumbling blocks
مانع
stumbling block
مانع
impedient
مانع
blocked
مانع
stop
مانع
encumbrances
مانع
preventor
مانع
hold back
مانع
encumbrance
مانع
stops
مانع
stopping
مانع
stopped
مانع
impeditive
مانع
dead lock
مانع
shackling
مانع
shackles
مانع
block
مانع
shackled
مانع
strait jackets
مانع
shackle
مانع
blocks
مانع
barrier
مانع
restraints
مانع
barriers
مانع
restraint
مانع
strait jacket
مانع
dike
مانع
pull-back
مانع
clogged
مانع
hurdles
دو با مانع
barricaded
مانع
hinders
مانع
pull back
مانع
hedges
مانع
hurdles
مانع
hurdle
دو با مانع
barricade
مانع
hedged
مانع
pull-backs
مانع
barricades
مانع
hinder
مانع
hindering
مانع
clogs
مانع
clog
مانع
hindered
مانع
repellent
مانع
impediments
مانع
obstaele
مانع
barricading
مانع
impediment
مانع
swimmingly
بی مانع
repellents
مانع
shield
مانع
hindrance
مانع
curtains
مانع
set back
مانع
shields
مانع
hindrances
مانع
balks
مانع
constraint
مانع
hurdle
مانع
interference
مانع
hedge
مانع
delimitation
محدود ساختن
trammel
محدود ساختن
bands
نوار مانع
restraints
مانع قید
withholding
مانع شدن
withhold
مانع شدن
band
نوار مانع
stockade
ایجاد مانع
withheld
مانع شدن
high hurle
مانع بلند
debars
مانع شدن
covering barrier
مانع پوشاننده
blocked
مانع شدن
stockades
ایجاد مانع
letted
مانع شدن
block
مانع شدن
obstructively
بطور مانع
stymieing
مانع شدن
hold up
مانع شدن
rein
مانع شدن
hold-up
مانع شدن
stymie
مانع شدن
hold-ups
مانع شدن
excludes
مانع شدن
stymies
مانع شدن
intermediate hurdle
مانع متوسط
bloc
مانع ورادع
blocs
مانع ورادع
covering barrier
مانع پوششی
withholds
مانع شدن
restraint
مانع قید
bars
مانع شدن
exclude
مانع شدن
obturate
مانع شدن
stymied
مانع شدن
masks
مانع پوشاندن
revoking
مانع شدن
bar
مانع شدن
obstructed
مانع شدن
inhibits
مانع شدن
natural obstacle
مانع طبیعی
hitching
مانع محظور
visual obstruction
مانع دید
acinetic
مانع حرکت
inhibit
مانع شدن
hitches
مانع محظور
revokes
مانع شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com