English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
hotch سرجمع کردن دارایی
Search result with all words
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
Other Matches
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
totalled سرجمع کردن
totalling سرجمع کردن
totaled سرجمع کردن
totals سرجمع کردن
total سرجمع کردن
totaling سرجمع کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
to total something up چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to add something [up or together] چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to sum something up چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finances رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
finance علم دارایی تهیه پول کردن
financing علم دارایی تهیه پول کردن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
financed علم دارایی تهیه پول کردن
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
sum total سرجمع
across the board سرجمع
total جمله سرجمع
totals جمله سرجمع
totalling جمله سرجمع
totaling جمله سرجمع
totaled جمله سرجمع
totalled جمله سرجمع
tot سرجمع حاشیه نویسی
grossest وزن سرجمع چیزی
tots سرجمع حاشیه نویسی
gross وزن سرجمع چیزی
grosses وزن سرجمع چیزی
totally بطور سرجمع رویهمرفته
grosser وزن سرجمع چیزی
grossing وزن سرجمع چیزی
overhead مخارج کلی سرجمع
grossed وزن سرجمع چیزی
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
holding دارایی
finance دارایی
property دارایی
finances دارایی
possession دارایی
financing دارایی
fortunes دارایی
estate دارایی
fortune دارایی
purse دارایی
estates دارایی
purses دارایی
pursing دارایی
wealth دارایی
financed دارایی
pursed دارایی
asset دارایی
portfolio دارایی
means دارایی
portfolios دارایی
inventory دفتر دارایی
circulating asset دارایی در گردش
private property دارایی شخصی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
personal chattels دارایی منقول
assets مایملک دارایی
financial agency اداره دارایی
finance officer افسر دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
temporality دارایی دینوی
finance ministry وزارت دارایی
capital goods دارایی ثابت
weals ثروت دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
personalty دارایی شخصی
equities دارایی شرکاء
personal state دارایی منقول
cham cell or of the e. وزیر دارایی
assets and equities دارایی ودیون
liabilities and assets بدهی و دارایی
property tax مالیات دارایی
money bag دارایی دولت
hab داشتن دارایی
current asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
weal ثروت دارایی
circulating asset دارایی جاری
equity دارایی شرکاء
installation property دارایی قسمت
finance office اداره دارایی
thing اسباب دارایی
to take an inventory of صورت دارایی
fortunes دارایی ثروت
fortune دارایی ثروت
possession دارایی متصرفات
hereditament دارایی غیرمنقول
intendant پیشکار دارایی
hereditaments دارایی غیر منقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
financing قسمت مالی یا دارایی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
finances قسمت مالی یا دارایی
personal property دارایی شخصی منقول
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
inventory صورت دارایی موجودی
property book دفتر دارایی یکان
real account حساب دارایی غیرمنقول
dedicated assets دارایی وقف شده
real property دارایی غیر منقول
finance قسمت مالی یا دارایی
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
financed قسمت مالی یا دارایی
immovable دارایی غیر منقول
belonging متعلقات واموال دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
private property دارایی شخصی بلامعارض
church warden متصدی دارایی کلیسا
capital account حساب دارایی وسرمایه
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
realty دارایی غیر منقول ملک
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
heir in tail وارث دارایی حبس شده
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
chattel مال منقول دارایی شخصی
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com