Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English
Persian
check
سرزنش کردن رسیدگی کردن
checked
سرزنش کردن رسیدگی کردن
checks
سرزنش کردن رسیدگی کردن
Other Matches
to verify the accounts
رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
sail into
به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
enquired
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquired
باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquires
باز جویی کردن رسیدگی کردن
check up
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
inquires
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquire
باز جویی کردن رسیدگی کردن
blame
سرزنش کردن ملامت کردن
earful
<idiom>
پرخاش کردن ،سرزنش کردن
blames
سرزنش کردن ملامت کردن
viyuperate
توهین کردن سرزنش کردن
blamed
سرزنش کردن ملامت کردن
blaming
سرزنش کردن ملامت کردن
mind
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
supervise
برنگری کردن رسیدگی کردن
minding
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
minds
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
supervising
برنگری کردن رسیدگی کردن
supervises
برنگری کردن رسیدگی کردن
supervised
برنگری کردن رسیدگی کردن
indagate
تجسس کردن رسیدگی کردن
lash vt
سرزنش کردن
twit
سرزنش کردن
sneap
سرزنش کردن
wigs
سرزنش کردن
trounces
سرزنش کردن
trouncing
سرزنش کردن
twits
سرزنش کردن
wig
سرزنش کردن
reprimand
سرزنش کردن
trounced
سرزنش کردن
censuring
سرزنش کردن
vituperate
سرزنش کردن
call down
سرزنش کردن
dispraise
سرزنش کردن
reprehend
سرزنش کردن
ram (something) down one's throat
<idiom>
سرزنش کردن
reprimands
سرزنش کردن
reprimanding
سرزنش کردن
chid
سرزنش کردن
repoach
سرزنش کردن
censure
سرزنش کردن
censured
سرزنش کردن
reprimanded
سرزنش کردن
censures
سرزنش کردن
tongue lash
سرزنش کردن
reprove
سرزنش کردن
nattered
سرزنش کردن
chiding
سرزنش کردن
to dress down
سرزنش کردن
berate
سرزنش کردن
trounce
سرزنش کردن
berated
سرزنش کردن
natter
سرزنش کردن
natters
سرزنش کردن
bite someone's head off
<idiom>
سرزنش کردن
berates
سرزنش کردن
berating
سرزنش کردن
call over the coals
سرزنش کردن
nattering
سرزنش کردن
chides
سرزنش کردن
chided
سرزنش کردن
upbraids
سرزنش کردن
rebukes
سرزنش کردن
upbraided
سرزنش کردن
upbraid
سرزنش کردن
reproving
سرزنش کردن
haze
سرزنش کردن
rebuking
سرزنش کردن
reproves
سرزنش کردن
rebuked
سرزنش کردن
chide
سرزنش کردن
reproved
سرزنش کردن
rebuke
سرزنش کردن
threap
سرزنش کردن
give it to
<idiom>
سرزنش کردن
to tick somebody off
[British E]
کسی را سرزنش کردن
expostulated
سرزنش دوستانه کردن
renouncing
سرزنش یا متهم کردن
expostulate
سرزنش دوستانه کردن
renounces
سرزنش یا متهم کردن
expostulates
سرزنش دوستانه کردن
to drop on
سرزنش یاتنبیه کردن
expostulating
سرزنش دوستانه کردن
to take somebody to task
کسی را سرزنش کردن
renounce
سرزنش یا متهم کردن
(on the) safe side
<idiom>
سخت سرزنش کردن
to tell somebody off
کسی را سرزنش کردن
wite
توهین سرزنش کردن
renounced
سرزنش یا متهم کردن
rebuke
توبیخ کردن سرزنش
to hall over the couls
سرزنش یا توبیخ کردن
snubbing
جلوگیری سرزنش کردن
to chide somebody
کسی را سرزنش کردن
rebuking
توبیخ کردن سرزنش
snubbed
جلوگیری سرزنش کردن
snub
جلوگیری سرزنش کردن
scolds
زن غرولندو سرزنش کردن
rebukes
توبیخ کردن سرزنش
scolded
زن غرولندو سرزنش کردن
scold
زن غرولندو سرزنش کردن
snubs
جلوگیری سرزنش کردن
rebuked
توبیخ کردن سرزنش
to read one a lecture
کسیرا سرزنش کردن
chidden
صداکردن سرزنش کردن
look into
رسیدگی کردن
to look in to
رسیدگی کردن
inspected
رسیدگی کردن
inspecting
رسیدگی کردن
investigates
رسیدگی کردن
examine
رسیدگی کردن
examines
با into رسیدگی کردن
audited
رسیدگی کردن
to do for
رسیدگی کردن به
to see about
رسیدگی کردن
inspect
رسیدگی کردن
examine
با into رسیدگی کردن
investigate
رسیدگی کردن
investigated
رسیدگی کردن
examines
رسیدگی کردن
examined
با into رسیدگی کردن
examined
رسیدگی کردن
attends
رسیدگی کردن
audit
رسیدگی کردن
examining
رسیدگی کردن
attending
رسیدگی کردن
to go into
رسیدگی کردن
to see to
رسیدگی کردن
tries
رسیدگی کردن
verifying
رسیدگی کردن
go into
رسیدگی کردن
verify
رسیدگی کردن
consider
رسیدگی کردن
inspects
رسیدگی کردن
verifies
رسیدگی کردن
considers
رسیدگی کردن
to llok
رسیدگی کردن
audits
رسیدگی کردن
attend
رسیدگی کردن
investigating
رسیدگی کردن
examining
با into رسیدگی کردن
deal with
رسیدگی کردن
auditing
رسیدگی کردن
verified
رسیدگی کردن
try
رسیدگی کردن
ranted
سرزنش کردن یاوه سرایی
ranting
سرزنش کردن یاوه سرایی
rants
سرزنش کردن یاوه سرایی
ranten
سرزنش کردن یاوه سرایی
skin alive
<idiom>
سرزنش کردن،کتک زدن
chew out (someone)
<idiom>
به شدت سرزنش کردن (شخصی)
rant
سرزنش کردن یاوه سرایی
audit
ممیزی رسیدگی کردن
look into
<idiom>
رسیدگی یا وارسی کردن
audits
ممیزی رسیدگی کردن
auditing
ممیزی رسیدگی کردن
attend
توجه یا رسیدگی کردن
audited
ممیزی رسیدگی کردن
attending
توجه یا رسیدگی کردن
attends
توجه یا رسیدگی کردن
to go through
رسیدگی کردن گذشتن از
think over
<idiom>
با دقت رسیدگی کردن
cut both ways
<idiom>
به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
prejudge
بدون رسیدگی قضاوت کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
to go into the matter
به این مطلب رسیدگی کردن
prejudged
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging
بدون رسیدگی قضاوت کردن
to w up a company
امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
to check up
درست رسیدگی یاحساب کردن
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
spot checks
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
appose
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
to revisit a criminal case
[judicial proceedings]
یک پرونده جنایی
[رسیدگی قضائی]
را بازدید کردن
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
defferential assets
هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com