English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
Other Matches
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
he is on his legs کارش دایراست
He is attentive to his work . متوجه کارش است
he prospered in his business کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
start off شروع کردن شروع شدن
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
initiation شروع کار شروع
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
kick-off <idiom> شروع
incipience or ency شروع
get-go <idiom> شروع
opening شروع
openings شروع
beginning شروع
beginnings شروع
inchoation شروع
inception شروع
kick off شروع
open fire شروع
onset شروع
right of begin حق شروع
Redo it. Do it over again. از سر شروع کن
lis mota شروع دعوی
put in hand شروع کردن
to strike into شروع کردن
initials نقط ه شروع
launch an attack شروع حمله
germinate شروع به رشدکردن
trig خط شروع مسابقه
began شروع کرده
scratch line خط شروع مسابقه
proceed with deliberations شروع مذاکرات
burgeons شروع برشدکردن
burgeoning شروع برشدکردن
burgeoned شروع برشدکردن
burgeon شروع برشدکردن
germinating شروع به رشدکردن
embark شروع کردن
warm start شروع گرم
germinates شروع به رشدکردن
line of departure خط شروع حمله
outbreak شروع حادثه
initialling نقط ه شروع
initialled نقط ه شروع
starting block سکوی شروع
start signal علامت شروع
restart شروع مجدد
start of taxt شروع متن
start of heading شروع عنوان
start key کلید شروع
rise and shine شروع بیداری
set in شروع کردن
set out شروع بکارکردن
splash line خط شروع غواصی
start bit بیت شروع
start element عنصر شروع
embarked شروع کردن
embarking شروع کردن
restart شروع دوباره
germinated شروع به رشدکردن
initialing نقط ه شروع
initialed نقط ه شروع
initial نقط ه شروع
commencing شروع کردن
attempt شروع به جرم
attempted شروع به جرم
tee off شروع کردن
attempting شروع به جرم
streek شروع کردن
attempts شروع به جرم
starting platform سکوی شروع
commences شروع کردن
commenced شروع کردن
starting gate دروازه شروع
commence شروع کردن
embarks شروع کردن
cold start شروع سرد
doziest شروع به فسادکرده
headstart امتیاز در شروع
touch off <idiom> شروع کاری
values نقط ه شروع
incipit شروع و اغاز
value نقط ه شروع
initial point نقطه شروع
take up <idiom> شروع کردن
take up <idiom> شروع یک سرگرمی
take on <idiom> شروع به همکاری
sorties شروع حرکت
valuing نقط ه شروع
embark upon شروع کردن
dozy شروع به فسادکرده
commencer شروع کننده
dozier شروع به فسادکرده
beginning of negotiations شروع مذاکره
beginning of message شروع پیام
attempted theft شروع به سرقت
beginning of message شروع پیغام
firing line خط شروع تیراندازی
terminus a que نقطه شروع
hash mark خط شروع مسابقه
sortie شروع حرکت
start in <idiom> شروع کار
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
starters شروع کننده
origins نقطه شروع
starter شروع کننده
outbreaks شروع حادثه
origin نقطه شروع
zeros محل شروع
zero محل شروع
zeroes محل شروع
alphas اغاز شروع
come to <idiom> شروع کاری
kick off شروع حمله
set about <idiom> شروع کردن
jump off شروع بحمله
shove off <idiom> شروع ،ترک
jump off شروع حمله
kick off <idiom> شروع کردن
here goes nothing <idiom> آماده شروع
resumption تجدید شروع
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
alpha اغاز شروع
attempter شروع کننده به جرم
kick off شروع مسابقه فوتبال
launching area منطقه شروع حمله
dday روز شروع بکاری
post position محل اسب در شروع
burst advertising شروع تبلیغات شدید
open fire شروع به تیراندازی کردن
postponemnet of inception تعویق شروع کار
launch an attack اجرای حمله شروع تک
attempting to inflict injury شروع به ایراد جرح
attempting to steal شروع کردن به سرقت
d day روز شروع عملیات
post time زمان شروع اسبدوانی
bomb out شروع شیرجه از هواپیما
redid شروع مجدد از ابتدا
point محل شروع چیزی
pitch in شروع به خوردن غذاکردن
redone شروع مجدد از ابتدا
gate دروازه شروع اسکی
gates دروازه شروع اسکی
do up شروع بکار کردن
line haul کشیدن نخ در شروع ماهیگیری
h hour ساعت شروع عملیات
gather sternway شروع به عقب رفتن
gather headway شروع به جلو رفتن
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
begun شروع کرده یا شده
atemmpting the imposible شروع به جرم محال
attempted murder شروع به قتل عمد
redoing شروع مجدد از ابتدا
redoes شروع مجدد از ابتدا
redo شروع مجدد از ابتدا
pipe up شروع به نی زدن کردن
initial point نقطه شروع عملیات
get off the ground <idiom> شروع خوب داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com