English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English Persian
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
Other Matches
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
symmetric منظم
business like منظم
in good order <adj.> منظم
systematic منظم
straight <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
in kelter منظم
kelter منظم
regulars منظم
neat <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
tidy <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
methodical منظم
fair <adj.> منظم
orderly منظم
businesslike منظم
ordered منظم
first string منظم
pitched منظم
orderlies منظم
regular <adj.> منظم
regular polymer بسپار منظم
regular army ارتش منظم
shipshape منظم کردن
regular expression مبین منظم
regular set مجموعه منظم
regulater منظم کردن
tidily <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
duly <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بطور منظم
neatly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بطور منظم
tidily <adv.> بطور منظم
well ordered مرتب و منظم
well conditioned مرتب و منظم
to set to rights منظم کردن
to set in order منظم کردن
systematic irrigation ابیاری منظم
systematic error خطای منظم
standing army ارتش منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
lattices توری منظم
lattice توری منظم
arrays منظم کردن
square منظم حسابی
regularized منظم کردن
order منظم کردن
squares منظم حسابی
regularize منظم کردن
regularising منظم کردن
regularises منظم کردن
regularised منظم کردن
squared منظم حسابی
regularizing منظم کردن
regularizes منظم کردن
array منظم کردن
squaring منظم حسابی
procession بصورت صفوف منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
tidier پاکیزه منظم کردن
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
tidies پاکیزه منظم کردن
taut loom چله سفت و منظم
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
tidied پاکیزه منظم کردن
tidily بطور اراسته و منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
processions درصفوف منظم پیشرفتن
systematic منظم نظم پذیر
unconventional warfare جنگ غیر منظم
irregulars عده غیر منظم
rank اراستن منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
unconventional جنگ غیر منظم
shipshape مرتب کردن منظم
pick up کندن منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
irregular نا منظم غیر رسمی
lattice network شبکه توری منظم
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
tidy پاکیزه منظم کردن
regular پرسنل کادر منظم
regulars پرسنل کادر منظم
regular grammar دستور زبان منظم
tidying پاکیزه منظم کردن
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
pogroms قتل عام منظم روسی
pogrom قتل عام منظم روسی
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualifies منظم کردن کنترل کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com