Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
Other Matches
average	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged	میانگین حسابی متوسط حسابی
averages	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaging	میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean	میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression	عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
deep cold	سرمای ژرف
paradoxical cold	سرمای تناقضی
algor	سرمای نوبه
winter kill	در سرمای زمستان از بین رفتن
regenerative cooling	استفاده از سرمای مایع ورودی
windchill	سرمای حاصله از وزش باد تبرید
supercool	بدرجه سرمای زیر نقطه انجماد رسیدن
arithmetic	حسابی
thorough paced	حسابی
arithmetical	حسابی
incalculability	بی حسابی
calculative	حسابی
smack dab	حسابی
pitched	حسابی
pursang	حسابی
arithmetic instruction	دستورالعمل حسابی
mean square	یک مربع حسابی
arithmetic operation	عملیات حسابی
well got up	پاکیزه حسابی
squares	منظم حسابی
simple mean	میانگین حسابی
squaring	منظم حسابی
arithmetic method	روش حسابی
arithmetic operation	عمل حسابی
arithmetic progression	تصاعد حسابی
square	منظم حسابی
arithmetic register	ثبات حسابی
arithmetic relation	رابطه حسابی
arithmetic series	سریهای حسابی
arithmetic statement	حکم حسابی
arithmetic mean	میانگین حسابی
areal cook	یک اشپز حسابی
squared	منظم حسابی
aregular cook	اشپز حسابی
arithmetic check	مقابله حسابی
roundly	بطور حسابی
arithmetic expression	مبین حسابی
arithmetic	حسابی حسابگر
now you're talking	این شدحرف حسابی
arithmetic shift	تغییر مکان حسابی
he is no less than a gambler	قمارباز حسابی است
to talk sense	حرف حسابی زدن
arithmetic function	تابع حسابی [ریاضی]
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
arithmetic sequence	تصاعد حسابی [ریاضی]
Put on some decent clothes.	یک لباس حسابی تنت کن
He is a habitual defaulter.	آدم بد حسابی است
arithmetical function	تابع حسابی [ریاضی]
To pay someone handsomely.	به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
dishonored	بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring	بد حسابی عدم پرداخت
number-theoretic function	تابع حسابی [ریاضی]
roll out the red carpet <idiom>	حسابی پذیرایی کردن
dishonours	بد حسابی عدم پرداخت
dishonouring	بد حسابی عدم پرداخت
He thrashed his son soundly .	پسرش را حسابی کتک زد
dishonoured	بد حسابی عدم پرداخت
dishonors	بد حسابی عدم پرداخت
dishonour	بد حسابی عدم پرداخت
He always pays on the nail.	آدم خوش حسابی است
not on any account	اصلا روی هیچ حسابی
She gave us quite a decent dinner.	یک شام خیلی حسابی به ماداد
arithmetic operator	نشان حسابی عملگر ریاضی
to play up	درست و حسابی بازی کردن
He is a decent fellow(guy,chap)	طرف آدم حسابی است
I was totally tongue-tied.	زبانم حسابی بند آمد
lay into a person	کسی را کتک حسابی زدن
do something to one's hearts's content	کاری را حسابی انجام دادن
Give the room a good clean.	اتاق را حسابی جمع وجور کردن
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
My good fello,why didnt you tell me?	آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
He threatened to thrash the life out of me.	مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
We are quits. We are even.	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We had a nice long walk today.	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
detailed	حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
We dont have qualified personnel in this company.	دراین شرکت آدم حسابی نداریم
variance	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
to have a binge	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
it was eaten	خورده شد
irriguous	اب خورده
little	خورده
eaten	خورده
clift	ترک خورده
puckery	چین خورده
writhen	پیچ خورده
worm eaten	کرم خورده
plicated	چین خورده
writhen	تاب خورده
patsy	فریب خورده
picked	کلنگ خورده
on oath	قسم خورده
worm-eaten	کرم خورده
kinky	پیچ خورده
kinky	گره خورده
cancelled	قلم خورده
brushed	شانه خورده
maggoty	کرم خورده
turkey	شکست خورده
mildewy	باد خورده
mussy	بهم خورده
clefts	ترک خورده
underdog	سگ شکست خورده
underdogs	سگ شکست خورده
starveling	گرسنگی خورده
stickit	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
grubby	کرم خورده
corrosion	خورده شدن
symphsis	عضوجوش خورده
callous	پینه خورده
teched	بهم خورده
twisty	پیچ خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
grubbiest	کرم خورده
cleft	ترک خورده
grubbier	کرم خورده
moth-eaten	بید خورده
moth eaten	بید خورده
vermiculate	کرم خورده
deluded	فریب خورده
thrawart	پیچ خورده
failures	شکست خورده
fretted by rust	زنگ خورده
wound	پیچ خورده
folded picture	تصویر تا خورده
engrained	پینه خورده
dehiscent	ترک خورده
craven	شکست خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
wounds	پیچ خورده
wounding	پیچ خورده
crossed out	قلم خورده
tetched	بهم خورده
crimpled	چوروک خورده
crackly	چین خورده
distempered	بهم خورده
jiggly	تکان خورده
dislocated	بهم خورده
failure	شکست خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
carious	کرم خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
indisposed	بهم خورده
corrodible	خورده شدنی
messy	بهم خورده
stamped	تمبر خورده
hammer hard	چکش خورده
butt welded	از سر جوش خورده
eaten	خورده شده
aggresive	خورده شده
withered	چروک خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
rancid	باد خورده فاسد
sclerous	متصلب پینه خورده
chiseled	چوب اسکنه خورده
weldment	چیز جوش خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
impacted	باهم جوش خورده
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
lost	شکست خورده گمراه
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
grounded	توپ به زمین خورده
inure or en	پینه خورده کردن
interwrought	بهم جوش خورده
indurate	پینه خورده کردن
to be fooled	فریب خورده بودن
to be deluded	فریب خورده بودن
foul anchor	لنگر تاب خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
common ashlar	سنگ چکش خورده
cut in	چاک خورده شکافته
bound barrel	لوله تاب خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
spun glass	شیشه تاب خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
seared conscience	وجدان پینه خورده
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
patsy	شخص گول خورده
beaten	چکش خورده فرسوده
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com