Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
Other Matches
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
crymotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cryotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
hair crack
شکاف خوردگی ترک خوردگی
dispelled
برطرف کردن
dispelling
برطرف کردن
dispel
برطرف کردن
resolver
برطرف کننده
dispels
برطرف کردن
resolving
برطرف سازی
eliminate
برطرف کردن
loose
برطرف کردن
eliminated
برطرف کردن
eliminates
برطرف کردن
eliminating
برطرف کردن
acquit
برطرف کردن
surmount
برطرف کردن
looser
برطرف کردن
loosest
برطرف کردن
clear the air
شک را برطرف کردن
insuperable
برطرف نکردنی
surmountable
برطرف کردنی
overblow
برطرف کردن
pass off
برطرف شدن
surmounts
برطرف کردن
surmounting
برطرف کردن
surmounted
برطرف کردن
coldest
سرما
cold
سرما
colds
سرما
colder
سرما
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
ground suppressor
برطرف کننده کوتهمداری
acquits
برطرف کردن اداکردن
acquitting
برطرف کردن اداکردن
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
antialiasing
برطرف کردن بدنمایی
to get somebody out of the way
کسی را برطرف کردن
remove
دورکردن برطرف کردن
to brak through an obstacle
مانعی را برطرف کردن
removes
دورکردن برطرف کردن
removing
دورکردن برطرف کردن
catch cold
سرما خوردن
to freeze
از سرما یخ زدن
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
to feel cold
از سرما یخ زدن
cold short
شکنندگی در سرما
coldigor
سازش با سرما
psychrophilic
سرما دوست
refrigerating technique
فن سرما سازی
cold frames
سرما دورکن
chill
سرما خنکی
cold frame
سرما دورکن
chill
سرما دادن
chills
سرما خنکی
chills
سرما دادن
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
we were perished with cold
از سرما مردیم
removal
برطرف سازی نقل مکان
eliminable
حذف کردنی برطرف شدنی
to smooth a difficulty
اشکالی را رفع یا برطرف کردن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
cold is merely privative
سرما چیزی جز عدم
hoarfrost
سرما ریزه پژه
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
rime
سرما ریزه پله
exposure to cold
درمعرض سرما بودن
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
pea jacket or coat
جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
corrosion
خوردگی
erosion-corrosion
خوردگی
wear
خوردگی
corrsion
خوردگی
abrasion
خوردگی
abrasions
خوردگی
wears
خوردگی
erosion
خوردگی
chafing
خوردگی
chafes
خوردگی
chafe
خوردگی
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
torsion
پیچ خوردگی
vermiculation
کرم خوردگی
wrinkle
چین خوردگی
crossing out
قلم خوردگی
muss
بهم خوردگی
screw
پیچ خوردگی
kink
پیچ خوردگی
twist
پیچ خوردگی
inurement
پینه خوردگی
intercrystalline corrosion
خوردگی کریستالی
screws
پیچ خوردگی
pliature
چین خوردگی
rugosity
چروک خوردگی
queasiness
بهم خوردگی
ricked
پیچ خوردگی
wrinkles
چین خوردگی
surface corrosion
خوردگی سطحی
rancidity
باد خوردگی
wrinkling
چین خوردگی
fraction
ترک خوردگی
fractions
ترک خوردگی
induration
پینه خوردگی
disbandment
برهم خوردگی
corrosive action
اثر خوردگی
collission
بهم خوردگی
turmoil
بهم خوردگی
ruga
تاب خوردگی
backfall
زمین خوردگی
cancellation
قلم خوردگی
ricks
پیچ خوردگی
ricking
پیچ خوردگی
rick
پیچ خوردگی
cracking
ترک خوردگی
shrinkage
چروک خوردگی
electrochemical corrosion
خوردگی الکتروشیمیایی
electrolytic corrosion
خوردگی الکترولیتی
galvanic corrosion
خوردگی گالوانیکی
twists
پیچ خوردگی
twisting
پیچ خوردگی
indisposedness
بهم خوردگی
uneasiness
بهم خوردگی
graphitic corrosion
خوردگی گرافیتی
folium
چین خوردگی
fissuration
ترک خوردگی
folding
چین خوردگی
erosion corrosion
خوردگی- فرسودگی
worm hole
جای کرم خوردگی
turn
پیچ خوردگی قرقره
amusements
فریب خوردگی پذیرایی
amusement
فریب خوردگی پذیرایی
folds
چین خوردگی زمین
folded
چین خوردگی زمین
deception
حیله فریب خوردگی
turn one's stomach
<idiom>
باعث حال به هم خوردگی
fold
چین خوردگی زمین
turns
پیچ خوردگی قرقره
deceptions
حیله فریب خوردگی
hot crack
ترک خوردگی گرم
disorderliness
اختلال بهم خوردگی
anticorrosive protection
حفافت در برابر خوردگی
indispositions
بهم خوردگی مزاج
bending over test
ازمایش چین خوردگی
stress corrosion
خوردگی در اثر تنش
revolt
بهم خوردگی انقلاب
cavity
کرم خوردگی دندان
cavities
کرم خوردگی دندان
corrosion pit
فرورفتگی در اثر خوردگی
revolts
بهم خوردگی انقلاب
corrosion control
جلوگیری و کنترل خوردگی
indisposition
بهم خوردگی مزاج
trainsick
دچاربهم خوردگی حال
folding test
ازمایش چین خوردگی
caries
کرم خوردگی دندان
wear
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
cross folding test
ازمایش چین خوردگی عرضی
he is rather i. than sick
بهم خوردگی یاساکت دارد
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
corrosion
زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
stainless steel
فولاد مقاوم در برابر خوردگی
wears
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
carsick
مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
declaratory statute
هدف ازتصویب این نوع قانون برطرف کردن شک و تردیدی است که در مورد بعضی قوانین بروز میکند
structural damage
خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
seasick
مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
varus
پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
seasickness
تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
airsick
مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
monel
الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
windage
پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
crevice corrosion
خوردگی ناشی از وجود ترک مویی یا درز در ساختمان یک قطعه
gooseflesh
دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
deodorants
برطرف کننده بوی بد ماده دافع بوی بد
deodorant
برطرف کننده بوی بد ماده دافع بوی بد
damask
سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
plasma plating
ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
passivating
پوشاندن سطح فلزات با لایهای از مواد خنثی یا بی اثربرای جلوگیری از خوردگی الکتروشیمیائی
pitting corrosion
سوراخهائی که در سطح بتن یا فلز در اثر خوردگی ایجاد میشود و به کرم خوراکی معروف است
rectify
برطرف کردن جبران کردن
lifter
مرتفع کننده برطرف کننده
rectifies
برطرف کردن جبران کردن
rectified
برطرف کردن جبران کردن
removing
دور کردن برطرف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com