Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
Other Matches
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
nostrum
دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
crymotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cryotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
hoardings
ذخیره کردن پول درخانه
hoarding
ذخیره کردن پول درخانه
hair crack
شکاف خوردگی ترک خوردگی
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
indoors
درخانه
at home
<idiom>
درخانه
latchkeys
کلید درخانه
to keep open house
درخانه بازداشتن
door bell
زنگ درخانه
latchkey
کلید درخانه
closet drama
نمایشنامه خواندنی درخانه
to i. aroom with a powder
گردی درخانه پاشیدن
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
housearrest
درخانه تحت نظر بودن
greek gift
قربانی فیل شطرنج درخانه اچ 7
housecoats
لباسی که زنان درخانه می پوشند
housecoat
لباسی که زنان درخانه می پوشند
stall
ماندن ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
aborts
سقط کردن نارس ماندن
aborting
سقط کردن نارس ماندن
aborted
سقط کردن نارس ماندن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
outstay
بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
remedying
علاج
cure
علاج
cures
علاج
cured
علاج
remedy
علاج
remedies
علاج
remedied
علاج
cureless
بی علاج
incurable
علاج ناپذیر
curable
علاج پذیر
medicative
علاج بخش
curability
علاج پذیری
irremediableness
علاج ناپذیری
curative
علاج بخش
acology
علم علاج
remediable
قابل علاج
remediless
علاج ناپذبر
bootless
بی مصرف بی علاج
incurability
علاج ناپذیری
operable
قابل علاج
ischuretic
علاج حبس پول
incurably
بطور علاج ناپذیر
azoth
علاج کلیه دردها
panaceas
علاج عام اسقولوفندریون
panacea
علاج عام اسقولوفندریون
sanative
علاج کننده بهبودی دهنده
contra indicate
راه علاج راجوردیگرنشان دادن
sanatory
علاج کننده بهبودی دهنده
colder
سرما
colds
سرما
cold
سرما
coldest
سرما
acute dose
دز دریافتی حاد و غیر قابل علاج
The remedy may be worse than the disease.
<proverb>
گاهى علاج بدتر از بیمارى است.
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
catch cold
سرما خوردن
we were perished with cold
از سرما مردیم
to freeze
از سرما یخ زدن
coldigor
سازش با سرما
to feel cold
از سرما یخ زدن
psychrophilic
سرما دوست
cold short
شکنندگی در سرما
chill
سرما خنکی
chills
سرما دادن
chills
سرما خنکی
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
chill
سرما دادن
cold frames
سرما دورکن
refrigerating technique
فن سرما سازی
cold frame
سرما دورکن
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
rime
سرما ریزه پله
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
cold is merely privative
سرما چیزی جز عدم
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
exposure to cold
درمعرض سرما بودن
hoarfrost
سرما ریزه پژه
bituminous paint
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
pea jacket or coat
جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
chafes
خوردگی
wear
خوردگی
wears
خوردگی
corrsion
خوردگی
erosion-corrosion
خوردگی
abrasions
خوردگی
corrosion
خوردگی
abrasion
خوردگی
chafe
خوردگی
erosion
خوردگی
chafing
خوردگی
rancidity
باد خوردگی
fractions
ترک خوردگی
wrinkles
چین خوردگی
wrinkling
چین خوردگی
ricks
پیچ خوردگی
torsion
پیچ خوردگی
ricking
پیچ خوردگی
graphitic corrosion
خوردگی گرافیتی
uneasiness
بهم خوردگی
vermiculation
کرم خوردگی
cancellation
قلم خوردگی
pliature
چین خوردگی
muss
بهم خوردگی
electrolytic corrosion
خوردگی الکترولیتی
twists
پیچ خوردگی
electrochemical corrosion
خوردگی الکتروشیمیایی
twisting
پیچ خوردگی
fraction
ترک خوردگی
wrinkle
چین خوردگی
queasiness
بهم خوردگی
turmoil
بهم خوردگی
twist
پیچ خوردگی
indisposedness
بهم خوردگی
folium
چین خوردگی
corrosive action
اثر خوردگی
folding
چین خوردگی
induration
پینه خوردگی
inurement
پینه خوردگی
backfall
زمین خوردگی
fissuration
ترک خوردگی
surface corrosion
خوردگی سطحی
collission
بهم خوردگی
kink
پیچ خوردگی
screw
پیچ خوردگی
galvanic corrosion
خوردگی گالوانیکی
disbandment
برهم خوردگی
intercrystalline corrosion
خوردگی کریستالی
screws
پیچ خوردگی
rugosity
چروک خوردگی
shrinkage
چروک خوردگی
ruga
تاب خوردگی
cracking
ترک خوردگی
crossing out
قلم خوردگی
erosion corrosion
خوردگی- فرسودگی
ricked
پیچ خوردگی
rick
پیچ خوردگی
folding test
ازمایش چین خوردگی
anticorrosive protection
حفافت در برابر خوردگی
deceptions
حیله فریب خوردگی
indispositions
بهم خوردگی مزاج
amusement
فریب خوردگی پذیرایی
turn
پیچ خوردگی قرقره
turns
پیچ خوردگی قرقره
trainsick
دچاربهم خوردگی حال
deception
حیله فریب خوردگی
turn one's stomach
<idiom>
باعث حال به هم خوردگی
fold
چین خوردگی زمین
amusements
فریب خوردگی پذیرایی
folded
چین خوردگی زمین
bending over test
ازمایش چین خوردگی
indisposition
بهم خوردگی مزاج
hot crack
ترک خوردگی گرم
worm hole
جای کرم خوردگی
caries
کرم خوردگی دندان
folds
چین خوردگی زمین
revolt
بهم خوردگی انقلاب
cavities
کرم خوردگی دندان
corrosion pit
فرورفتگی در اثر خوردگی
corrosion control
جلوگیری و کنترل خوردگی
stress corrosion
خوردگی در اثر تنش
cavity
کرم خوردگی دندان
disorderliness
اختلال بهم خوردگی
revolts
بهم خوردگی انقلاب
cross folding test
ازمایش چین خوردگی عرضی
wear
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion
زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
wears
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
stainless steel
فولاد مقاوم در برابر خوردگی
he is rather i. than sick
بهم خوردگی یاساکت دارد
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
carsick
مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
seasick
مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
varus
پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
structural damage
خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
seasickness
تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com