English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
cold is merely privative سرما چیزی جز عدم
Other Matches
it is proof against cold سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
cryotherapy درمان بوسیله سرما سرما درمانی
crymotherapy درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cold سرما
colds سرما
coldest سرما
colder سرما
coldigor سازش با سرما
cold short شکنندگی در سرما
chills سرما دادن
cold frames سرما دورکن
psychrophilic سرما دوست
we were perished with cold از سرما مردیم
to freeze از سرما یخ زدن
cold frame سرما دورکن
refrigerating technique فن سرما سازی
catch cold سرما خوردن
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
chills سرما خنکی
catch a cold <idiom> سرما خوردن
chill سرما خنکی
chill سرما دادن
to feel cold از سرما یخ زدن
exposure to cold درمعرض سرما بودن
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
To be freezing to death . از سرما خشک شدن
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
I was frozen to death . از سرما سیاه شدم
rime سرما ریزه پله
hoarfrost سرما ریزه پژه
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
I was shivering all over with cold . از سرما مثل بید می لرزیدم
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
frostbite یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
oxygen tent چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
pea jacket or coat جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
oxygen tents چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
chilled to the bones <idiom> نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
gooseflesh دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
shiver لرزیدن از سرما لرزیدن
shivered لرزیدن از سرما لرزیدن
shivering لرزیدن از سرما لرزیدن
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
shaggy ugs فرش های با پرز بلند [این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
aught چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
anything چیزی
light purse بی چیزی
indigence بی چیزی
destitution بی چیزی
something چیزی
something یک چیزی
to search for anything پی چیزی گشتن
to look for anything چیزی گشتن
corks راه چیزی
to be involved in something با چیزی درگیربودن
cork راه چیزی
sponsors بانی چیزی ش دن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
fill پر کردن چیزی
to escape [with something] گریختن [با چیزی]
change [in something] [from something] تغییر [در یا از چیزی]
to refresh oneself چیزی خوردن
fiddled ور رفتن به چیزی
to pique oneself on something چیزی بالیدن
to grieve over anything برای چیزی
fills پر کردن چیزی
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
bring to mind <idiom> چیزی را به یادآوردن
To tear oneself away from something . دل از چیزی کندن
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
To pinch some thing . چیزی را کش رفتن
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
get a load of <idiom> دیدن چیزی
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
run into (something) <idiom> به چیزی خوردن
have on <idiom> پوشیدن چیزی
sick of (someone or something) <idiom> نفرت از چیزی
string out <idiom> کش دادن چیزی
nuts about <idiom> خشنود از چیزی
nothing to sneeze at <idiom> چیزی که توبایدمحکمنگهداری
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
in a way <idiom> به مقدار از چیزی
to have a sniff of something بو کشیدن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com