Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English
Persian
He was drunk with success.
سرمست از موفقیت بود
Other Matches
cock a hoop
سرمست
slaphappy
سرمست
maudlin
سرمست
befuddles
سرمست کردن
befuddled
سرمست کردن
befuddle
سرمست کردن
befuddling
سرمست کردن
winning streak
<idiom>
موفقیت پشت موفقیت
prosperity
موفقیت
successes
موفقیت
achievement
موفقیت
achievements
موفقیت
success
موفقیت
good speed
موفقیت
hitting
موفقیت
hit
موفقیت
hits
موفقیت
success ratio
بهر موفقیت
abortiveness
عدم موفقیت
top flight
بالاترین موفقیت
successful
<adj.>
موفقیت آمیز
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
miscarriage
عدم موفقیت
miscarriages
عدم موفقیت
unsuccessful
عدم موفقیت
unsuccess
عدم موفقیت
exploitation
استفاده از موفقیت
flying colors
موفقیت قطعی
achievable
موفقیت پذیر
unsuccessfully
عدم موفقیت
failures
عدم موفقیت
failure
عدم موفقیت
hits
اصابت موفقیت
average
میانگین موفقیت
hit
اصابت موفقیت
grand slams
موفقیت کامل
averaging
میانگین موفقیت
hitting
اصابت موفقیت
grand slam
موفقیت کامل
averaged
میانگین موفقیت
averages
میانگین موفقیت
prospect
[of something]
امید موفقیت
[در چیزی]
lock up
<idiom>
اطمینال کامل از موفقیت
win out
<idiom>
موفقیت پس از کار سخت
oddson
محتمل به بردیا موفقیت
ten strike
امر موفقیت امیز
connect
حرکت موفقیت امیز
achieving
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieve
کسب موفقیت کردن
connects
حرکت موفقیت امیز
land on one's feet
<idiom>
با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
abort
عدم موفقیت درانجام ماموریت
percentage
نسبت حرکات موفقیت امیز
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
caculated risk
<idiom>
شانس زیاد برای موفقیت
percentages
نسبت حرکات موفقیت امیز
he wished success to all
بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
bring off
به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
fleshment
خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
pass completion average
میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
get through
<idiom>
کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
track record
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
We made a long step toward success.
قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
His triumph was very short- lived .
موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track records
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
if it works
اگر این کار با موفقیت انجام شود
chasing
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face .
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
land office business
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
lap money
جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
dummy
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax.
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummies
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion.
آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
framing error
خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success.
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborted
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieving
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
ego loss programming
تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com