Dictiornary-Farsi | سرپوش گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
lagvt	سرپوش گذاشتن


Other Matches

inoperculate	بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
lid	سرپوش
lids	سرپوش
operculum	سرپوش
valve	سرپوش
valves	سرپوش
covers	سرپوش
coverings	سرپوش
cover	سرپوش
cap	سرپوش
capped	سرپوش
covering	سرپوش
dish cover	سرپوش
capsule	سرپوش
bonnet	سرپوش
capsules	سرپوش
bonnets	سرپوش
headgear	سرپوش
coverings	جلد سرپوش
dust cover	سرپوش غبارگیر
porched	سرپوش دار
covers	جلد سرپوش
cover plate	صفحه سرپوش
lidded	سرپوش دار
magneto cover	سرپوش مگنت
mercy seat	سرپوش رحمت
operculate	سرپوش دار
cover	جلد سرپوش
hoods	سرپوش سیفون
unhood	سرپوش برداشتن از
cordon	سرپوش دیواره
cordons	سرپوش دیوار
lagvt	تخته سرپوش
hood	سرپوش سیفون
hood	سرپوش دودکش
batterty cover	سرپوش باتری
hoods	سرپوش دودکش
covering	پوشش سرپوش
air trap	سرپوش چاهک
casquet	کاسکت سرپوش
cordon	سرپوش دیوار
lidding film	سرپوش لیوان
capping	سرپوش اندودسازی
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
bonnets	کلاهک دودکش سرپوش هرچیزی
valvate	سرپوش بشکل دریچه یا سوپاپ
bonnet	کلاهک دودکش سرپوش هرچیزی
pyloric valve	دریچه یا سرپوش باب المعده
barge-board	[تخته بالای سنتوری زیر سرپوش]
capel	سرپوش فلزی انتهای کابلهای فولادی
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
valences	لبه اویخته کلاه یا سرپوش نیم پرده
valances	لبه اویخته کلاه یا سرپوش نیم پرده
valance	لبه اویخته کلاه یا سرپوش نیم پرده
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
canopies	روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
canopy	روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
ti turn in	تو گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
lays	گذاشتن
lay	گذاشتن
letting	گذاشتن
lets	گذاشتن
let	گذاشتن
load	گذاشتن
loads	گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
take in	تو گذاشتن
run home	جا گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
put	گذاشتن
puts	گذاشتن
putting	گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
leave	گذاشتن
leaving	گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
inculcates	پا گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
misplace	جا گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
places	گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
placing	گذاشتن
to trample on	گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
place	گذاشتن
placements	گذاشتن
placement	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
juxtaposes	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing	پیش هم گذاشتن
encradle	درگهواره گذاشتن
juxtaposing	پهلوی هم گذاشتن
to lay it on with a trowel	کار گذاشتن
to leave off	کنار گذاشتن
cleck	تخم گذاشتن
plight	گرو گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
enchase	در نگین گذاشتن
enframe	درقاب گذاشتن
enshrine	درزیارتگاه گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
salve	ضماد گذاشتن
exposing	بی پناه گذاشتن
to hand down	بارث گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
to grow in years	پابسن گذاشتن
bilk	گذاشتن از پرداخت
to hang up	معوق گذاشتن
expose	بی پناه گذاشتن
respects	احترام گذاشتن به
respect	احترام گذاشتن به
Welsh	کلاه گذاشتن
to have the heels of any one	کسیرادردوعقب گذاشتن
to keep in d.	امانت گذاشتن
to lay anegg	تخم گذاشتن
to lay aside	کنار گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
coop	درقید گذاشتن
to set a trap	تله گذاشتن
to sell by a	بمزایده گذاشتن
invested	سرمایه گذاشتن
invest	سرمایه گذاشتن
cloister	درصومعه گذاشتن
leather	چرم گذاشتن به
to put a way	کنار گذاشتن
to put by	کنار گذاشتن
to put up forsale	بمزایده گذاشتن
cupel	در بوته گذاشتن
to put up to a	بمزایده گذاشتن
embarks	درکشتی گذاشتن
embarking	درکشتی گذاشتن
embarked	درکشتی گذاشتن
embark	درکشتی گذاشتن
to set down	بزمین گذاشتن
to set one's seal to	صحه گذاشتن
emplace	کار گذاشتن
to put in pledge	گرو گذاشتن
cloisters	درصومعه گذاشتن
to stand sentinel	نگهبان گذاشتن در
to sow mines	مین گذاشتن
embeds	کار گذاشتن
dew ret	زیرشبنم گذاشتن
embed	کار گذاشتن
badgers	:سربسر گذاشتن
badgering	:سربسر گذاشتن
badgered	:سربسر گذاشتن
badger	:سربسر گذاشتن
to make a for	دردسترس گذاشتن
invests	سرمایه گذاشتن
investing	سرمایه گذاشتن
cuple	در بوته گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
put aside	کنار گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
salutes	احترام گذاشتن
saluted	احترام گذاشتن
salute	احترام گذاشتن
hypothecate	گرو گذاشتن
hypothecate	به رهن گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
cramps	درقید گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن
mouthed	در دهان گذاشتن
mouthing	در دهان گذاشتن
mouths	در دهان گذاشتن
saluting	احترام گذاشتن
pignus	گرو گذاشتن
imbark	در کشتی گذاشتن
pigged	بچه گذاشتن
oviposit	تخم گذاشتن
lay away	کنار گذاشتن
incase etc	در لفاف گذاشتن
fix	کار گذاشتن
inshrine	درمزار گذاشتن
instal	کار گذاشتن
intube	در لوله گذاشتن
lacevi	یراق گذاشتن
bordering	حاشیه گذاشتن
fixes	کار گذاشتن