Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
Other Matches
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll .
با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
circuitously
بطورغیرمستقیم
to do a thing in a round way
بطورغیرمستقیم کاریراکردن
right justify
هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
dexiotropic
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
to save one's brath
دم نزدن
underhook
گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
to miss the goal
به گل نزدن
[ورزش]
pipe down
حرف نزدن
to miss a mark
نشانی را نزدن
to take it easy
جوش نزدن
to fret and fume inwardly
سوختن ودم نزدن
to pay one's way
بدهی بهم نزدن
Take it easy. calm down. cool down.
جوش نزدن ( سخت نگیر )
attention to port
احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
to not lift a finger
<idiom>
دست به سیاه و سفید نزدن
[اصطلاح]
The main road bears to the right.
این جاده اصلی به کمی راست
[مورب در سمت راست]
ادامه دارد.
bi directional
چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
plain dealing
معامله راست حسینی راست باز
orthotropous
دارای تخمک راست راست اسه
To lead an idle life.
راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
one two
ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
off
خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
columnleft
فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
straightens
راست کردن
set right
راست کردن
erect
راست کردن
prink
راست کردن
erects
راست کردن
deskew
راست کردن
erecting
راست کردن
straighten
راست کردن
straightened
راست کردن
unbends
راست کردن
straightening
راست کردن
unbend
راست کردن
unbent
راست کردن
erected
راست کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
straighten
راست کردن یا شدن
straightens
راست کردن یا شدن
right justify
هم تراز کردن از راست
erecting
سیخ راست کردن
straightened
راست کردن یا شدن
erect
سیخ راست کردن
erects
سیخ راست کردن
straightening
راست کردن یا شدن
erected
سیخ راست کردن
image erection
راست کردن تصویر
erectable
قابل راست کردن یا بنا کردن
To cook up a story
<idiom>
[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
directed
مستقیم راست راهنمایی کردن
to tell a coke-and-bull story
<idiom>
[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
to play square
راست وحسینی بازی کردن
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
to spin a yarn
<idiom>
[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
starboard
بطرف راست حرکت کردن
directs
مستقیم راست راهنمایی کردن
acey deucy
کوتاهتر کردن رکاب راست ازرکاب چپ
to cry wolf too often
کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
righted
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose step
رژه روی بابدن راست و بدون خم کردن زانو
goose-stepping
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-step
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
right
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose-steps
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
goose-stepped
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
rectification
تصویر کردن یک عکس مورب هوایی روی یک سطح افقی راست کردن عکس
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
thrust
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusts
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
side step
فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
rodeo
سوار کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
rodeos
سوار کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
carvings
کنده کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
flourished
زینت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
carved
کنده کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
lubrication
روغن کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
inlay
خاتم کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
plaster
گچ کاری کردن اندود
hammered
چکش کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
inlays
خاتم کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
lime
با اهک کاری سفید کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com