English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
To speake in recommendation of someone . To recommend somebody. سفارش کسی را کردن ( توصیه ومعرفی )
Other Matches
recommends سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommending سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommend سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
counselling توصیه کردن
counselled توصیه کردن
counsels توصیه کردن
recommit توصیه کردن
counsel توصیه کردن
recommends توصیه کردن
recommending توصیه کردن
counseled توصیه کردن
recommend توصیه کردن
swear by جدا توصیه کردن
enjoin سفارش کردن به
enjoined سفارش کردن به
enjoining سفارش کردن به
enjoins سفارش کردن به
economic order quantity کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
canvassed جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvassing جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvasses جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvass جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
indents سفارش درخواست کردن
indenting سفارش درخواست کردن
indent سفارش درخواست کردن
order سفارش دادن تنظیم کردن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
ordering costs هزینههای سفارش هزینههای مربوط به سفارش
references توصیه
reference توصیه
commendation توصیه
recommendation توصیه
reference توصیه
recommendations توصیه
letter of recommendation توصیه نامه
advisable قابل توصیه
advise توصیه دادن
Letter of recommendation. توصیه نامه
letter of reference توصیه نامه
poniter توصیه مفید
recommendatory توصیه امیز
discommend توصیه نکردن
On my doctors advice. بنا به توصیه پزشکم
He advised (urged) me to go. به من توصیه کرد که بروم
advising اگاهانیدن توصیه دادن
advises اگاهانیدن توصیه دادن
blurb تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی
You have been recommended to us. توصیه شما رابه ما کرده اند
I bought it on the recommendation of a friend. طبق توصیه دوستم آنرا خریدم
recommended retail price قیمت توصیه شده برای مصرف کننده
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
What advice would you give to someone starting up in business? چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
reference سفارش
indents سفارش
indenting سفارش
order سفارش
enjoinment سفارش
indent سفارش
engaged سفارش شده
conditional order سفارش مشروط
order سفارش دادن
send away for سفارش دادن
Put in a good word for me. سفارش من رابکن
purchase order سفارش خرید
processing of the order انجام سفارش
indent سفارش دادن
place an order سفارش دادن
economic order quantity حد مطلوب سفارش
indenting سفارش دادن
order دستور سفارش
indents سفارش دادن
call the shots <idiom> سفارش دادن
blanket order سفارش کلی
factory order سفارش ساخت
asking and ordering درخواست و سفارش
back order سفارش معوق
letter of recommendation سفارش نامه
I asked for ... من سفارش ... را دادم.
ordering سفارش دهی
acknowledgement of order تایید سفارش
acknowledgement of order تصدیق سفارش
commendation سفارش تقدیر
modification order سفارش اصلاحی
order for goods سفارش کالا
order format قالب سفارش
outwork سفارش به بیرون
trial order سفارش ازمایشی
order time زمان سفارش کالا
order processing time مدت انجام سفارش
To place an order for some goods. کالائی را سفارش دادن
order دستور دادن سفارش
to book something چیزی را سفارش دادن
reorder interval زمان بین دو سفارش
order [placed with somebody] سفارش [ازطرف کسی]
indents سفارش رسیده از خارج
reorder دوباره سفارش دادن
reorder cost هزینه سفارش مجدد
reorder level سطح سفارش مجدد
reorder point نقطه سفارش مجدد
indenting سفارش رسیده از خارج
order processing time زمان انجام سفارش
outwork سفارش به خارج از شرکت
to countermand goods سفارش کالا را پس گرفتن
custom made سفارش داده شده
custom-made سفارش داده شده
open indent سفارش خرید باز
bespeak ازپیش سفارش دادن
lead time زمان انجام سفارش
indent سفارش رسیده از خارج
engages از پیش سفارش دادن
re order سفارش دوم باره
ordered سفارش داده شده
dispatch order سفارش حمل سریع
engage از پیش سفارش دادن
nihilism شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
indents سفارش خرید از کشور بیگانه
testimonials سفارش وتوصیه رضایت نامه
ordering costs هزینههای مربوط به سفارش کالا
That's not what I ordered. آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
testimonial سفارش وتوصیه رضایت نامه
batch costing تعیین قیمت سفارش کالا
the goods are on order کالا را سفارش داده ایم
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
order سفارش دادن کالا یا جنس
a la carte جداجدا سفارش داده شده.
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
order form نمونه سفارش نامه پر نکرده
indenting سفارش خرید از کشور بیگانه
mail order سفارش کالا بوسیله پست
indent سفارش خرید از کشور بیگانه
reorder level مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
indent upon a person for goods درخواست یا سفارش کالا به کسی دادن
open indent سفارش خریدی که در ان تعدادفروشندگان محدود نمیباشد
mail order سفارش از طریق پست فروش مکاتبهای
To order a meal. سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
procurement lead time زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
lead time مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
cost plus contracts قسمتی از کالا را که به سفارش کسی ساخته میشود و هنوزعملا " ساخته نشده
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
final act سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
computerised ordering systems سیستم سفارش کامپیوتری خرید کامپیوتری
standing order دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
standing orders دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
order سفارش دادن دستور دادن
Manchester-Kashan فرش کاشانی-انگلیسی [این نوع فرش به سفارش شهر منچستر در کاشان بافته می شده و پشم آن تماما از نوع مرینوس استرالیایی بوده است.]
order خرید سفارش خرید
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com