English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 50 (4 milliseconds)
English Persian
to beat the egg-white until it is stiff سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
Other Matches
glair سفیده تخم مرغ سفیده
passing bell زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
claque پول گرفته اند دست بزنند
pasquinade جرشفت هجو نامهای که درجایگاه عمومی بزنند
plough land مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
gibus کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
frumenty گندمی که پوست انرا کنده بجوشانند ودارچین وشیرینی بان بزنند
glaireous سفیده وش
as ... as <adv.> آنقدر... که
cytoplasm سفیده یاخته
glaire سفیده لعاب
chalk stone سفیده نقرسی
protoplasm سفیده یاخته
glaire سفیده تم مرغ
idioplasm اصل سفیده
egg-white سفیده تخم مرغ
white of an egg سفیده تخم مرغ
sarcode سفیده یاخته حیوانی
plasmic وابسته به سفیده یاخته
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
plasma membrane غشاء خارجی سفیده یاخته
sclera صلبیه یا سفیده سخت چشم
endosarc قسمت درونی سفیده سلول
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
She had the never to say. . . آنقدر پررو بود که گفت ...
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
scrambled eggs نیمروی زرده و سفیده مخلوط شده
glairy مثل سفیده تخم مرغ چسبناک
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
My tea isnt cool enough to drink. چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
to scare the living daylights out of somebody کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
He wears his socks into holes . آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
protagon جسم فوسفوری که جزاصلی سفیده مخ را تشکیل میدهد
plasmolysis چروک و انقباض سفیده یاخته وخروج از جداریاخته
They I got confused . آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
He threatened to thrash the life out of me . تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
meringue سفیده تخم مرغ وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند نوعی کیک میوه دار
meringues سفیده تخم مرغ وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند نوعی کیک میوه دار
litmus ماده ابی رنگی که ازبعضی گلسنگ ها بدست میایدودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ ابی در میاید
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter <idiom> آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
She procrastinated until it was too late . آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com