English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (38 milliseconds)
English Persian
expropriate سلب مالکیت کردن از
expropriated سلب مالکیت کردن از
expropriates سلب مالکیت کردن از
expropriating سلب مالکیت کردن از
Search result with all words
denationalization تبدیل مجدد مالکیت عمومی به مالکیت خصوصی بازگشت به وضع قبل از ملی کردن
disorintate مالکیت چیزی راانکار کردن
to put in possession مالکیت دادن متصدی کردن
Other Matches
prior possession تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
joint ownership اشتراک در مالکیت مالکیت مشاع
his right of ownership lapsed حق مالکیت از او سلب شد حق مالکیت او ساقط شد
separation of ownership and control جدائی مالکیت از کنترل جدائی مالکیت از مدیریت
proprietorial right حق مالکیت
ownership مالکیت
acquisitions مالکیت
propritorship مالکیت
right of ownership حق مالکیت
ownership حق مالکیت
acquisition مالکیت
ownership right حق مالکیت
dominion حق مالکیت
dominium مالکیت
possession مالکیت
proprietorship مالکیت
support حق مالکیت
possessory title سمت مالکیت
private ownership مالکیت خصوصی
possessory title عنوان مالکیت
reconversion اعاده مالکیت
possessory right حق تصرف یا مالکیت
property rights حقوق مالکیت
literary property حق مالکیت ادبی
title deed اسناد مالکیت
root of title منشاء مالکیت
collective ownership مالکیت مشاع
retention of title حفظ مالکیت
ascription تصدیق مالکیت
accession شرکت در مالکیت
asset ownership مالکیت دارائی
confusion مالکیت ما فی الذمه
title deed قباله مالکیت
title deed سند مالکیت
gen حالت مالکیت
villeinage مالکیت رعیت
retention of title ضبط مالکیت
collective ownership مالکیت جمعی
state enterprise مالکیت دولتی
seisin مالکیت اراضی
expropriation سلب مالکیت
condominiums مالکیت مشترک
individual ownership مالکیت فردی
condominium مالکیت مشترک
personal ownership مالکیت شخصی
special property مالکیت خاص
public ownership مالکیت دولتی
praivate ownership مالکیت خصوصی
document of title سند مالکیت
documents of title سند مالکیت
public ownership مالکیت عمومی
public domain مالکیت دولتی
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
title deeds سند مالکیت
public ownership مالکیت دولتی
title of territory مالکیت اقلیم
state ownership مالکیت دولتی
muniment of title دلیل مالکیت
estate in common مالکیت مشاع
joint ownership مالکیت مشترک
joint ownership مالکیت مشاع
slaveholding مالکیت برده
possessory action دعوی مالکیت
joint ownership مالکیت اشتراکی
dispossession سلب مالکیت
ownership and management مالکیت و مدیریت
title مستند مالکیت
qualified property مالکیت محدود
titles مستند مالکیت
alienation انتقال مالکیت
private property مالکیت خصوصی
mere right حق مالکیت بدون تصرف
title-holders صاحب سند مالکیت
beneficial ownership مالکیت به نسبت منافع
passing the ownership مالکیت مافی الذمه
entitled to owver ship دارای حق مالکیت است
possessory action دعوی اعاده مالکیت
title-holder صاحب سند مالکیت
repossessed مالکیت مجدد یافتن
prescriptive right or title حق مالکیت از راه مرورزمان
repossessing مالکیت مجدد یافتن
collectivity مالکیت اشتراکی جمع
title of territory مالکیت قلمرو کشور
possession by title of ownership تصرف به عنوان مالکیت
prescriptive right حق مالکیت از طریق مرورزمان
white elephant <idiom> ثروت یا مالکیت بیفایده
replevin دعوی اعاده مالکیت
share certificate گواهی مالکیت سهام
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
repossess مالکیت مجدد یافتن
put in a claim for something مدعی مالکیت چیزی شدن
tenancy مدت اجاره مالکیت موقت
disown مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
socialism مالکیت اجتماعی ابزار تولید
disowned مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disowns مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
freehold مالکیت مطلق ملک موروثی
tenancies مدت اجاره مالکیت موقت
petitory مبنی بردادخواهی نسبت به مالکیت
disowning مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
freeboard حق ادعای مالکیت درمورد زمینهای خالصه
p is nine points of the law تصرف شرط عمده مالکیت است
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
titleholder صاحب سند مالکیت دارای عنوان
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
dock warrant سند مالکیت کالای موجود در انبار لنگرگاه
Here are my car registration papers. بفرمائید این مدارک مالکیت اتومبیل من است.
eminent domain مالکیت مطلق دولت یا پادشاه یا رئیس مملکت
shares استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
shared استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
estate in fee مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
alienability قابلیت نقل وانتقال مالکیت بیگانه سازی
chose in action حق مالکیت نسبت به اموالی که در تصرف فرد نیست
shifting use مالکیت منافع زمین با درج شرط به نفع ثالث
severalty مالکیت انفرادی منافع زمین اجاره داری انحصاری
property in action مال قابل مطالبه از طریق قانونی مالکیت مورد حمایت قانون
prescriptions دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
apostrophe در اخر اسم مضاف برای ثبوت مالکیت مثل book s"Ali
apostrophes در اخر اسم مضاف برای ثبوت مالکیت مثل book s"Ali
prescription دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
executed contract قرارداد انتقال مالکیت درحالتی که کلیه حقوق متعلقه ان را نیز شامل شود
escheat در CLاراضیی را گویند که پس ازفوت مالک به علت عدم وجودوراث قانونی به مالکیت دولت درمی اید
communism کمونیسم نظام اقتصادی مبتنی براندیشههای مارکسیستی که مالکیت و ابزار تولید عمومی و در کنترل دولت قرار دارد
capital stock عنصر مالکیت شرکت که بصورت سهام وگواهی نامه سهام درامده
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
fee tail تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
genitive حالت مالکیت حالت مضاف الیه
covenant runing with land شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
communications stallite corporation یک شرکت تحت مالکیت خصوصی است که امتیاز ان توسط کنگره ایالات متحده امریکا به منظور مخابره سیگنالهای صوتی وتلویزیونی و تصویری ماهواره صادر شده است
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
functional distribution of income توزیع درامد بر حسب کارکرد توزیع درامد بین عوامل تولیدبدون توجه به مالکیت عوامل تولید
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com